به نظر شما چرا شعر امروز ایران خواننده ندارد آن هم شعری که میراثدار غنی ترین گنجینه ی شعری چهان است ؟
در عصر حاضر شعر در هیچ جای جهان خواننده زیاد ندارد چون محصول ذهن ودوران مدرن نیست و به جای آن رمان نشسته است در فرانسه تیراژ کتاب شعر به پانصد نسخه رسیده . اتفاقا تنها کشور وسرزمینی که شعر بیشترین خواننده وکتابهای شعر بیشترین فروش را دارد ایران است اما مشکل مایک مسئله عمده ملی و فرهنگی و زیستیست منظورم نبود عادت خرید ومطالعه کتاب در میان مردم ایران است . لطفا از خودتان سوال کنید در ماه نه در سال چند جلد کتاب می خرید و می خوانید؟ . متاسفانه حتی باسوادان جامعه ما هم عادت به خرید ومهمتر از آن مطالعه ندارند و برای همین هم است که در کشوری با جمعیت هفتاد میلیونی تیراژ کتاب بیشتر از دوهزار نسخه نیست . در پایان اجازه بدهید از رمان هم بپرسم، رمان را چگونه تعریف می کنید.
رمان محصول دوران مدرن است بسیار متفاوت است با قصه و حکایت. اوج نهایت درک شعری به رمان می انجامدو همینطور اوج نهایت رمان به شعر می رسد .رمان بیانگر زندگی وهستی مردم هر منطقه وناحیه وفرهنگ است. در گذشته اگر به دلیل نبود امکان تکثیر بیشتر و چاپ ، بسیاری از حکایت ها و قصه ها واسطوره ها در شکل نظم ارائه می شد تا امکان به خاطر سپردن و حفظ آن باشد. آن داستان ویا حکات بسیار فشرده وارکان مشخصی داشت در همان ساختار است که ما با شکلهای تراژدی و حماسی بر خورد می کنیم ونوع شرح و بیان وروایت نیز بسیار متفاوت است ودر نهایت اگر بخواهد در شکل همگانی جلوه کنند مبدل به نمایشنامه و اپرا می شود و یا در سرود ها و بیان خیانگران جای می گیرد که در شکل آواز و خوانش خیناگری در هویت حماسی ایلیاد وادیسه و شاهنامه ، ذیگفرید و ادن ودمرول دیوانه سر وکوراوغلی را می بینید و در هویت عاشقانه ویس ورامین ،خسرو شیرین ، اصلی وکرم .رمئو وژولیت وغیره را اما از آغاز صنعتی شدن و دوران مدرن بیان ودانایی فرق می کند نیاز به تحلیل وتفسیر دنیا وبودن وشدن آدمی است و رمان این وظیفه را عهده دار می شود و در طول دوران نه چندان بلند عمرش بسیار متحول می شود وبرای همین است که اکنون در اروپا وغرب رمان بیشتر از شعر مورد توجه و اعتنا وخوانش است و فراتر از آن سرایش شعر وابسته به استعداد و ذات شاعری است. همه می توانند نظم وگاه شعرکی بگویند اما نمی توانند شاعر باشند. شعر دریک لحظه حادث می شود وبعد از آن شاعر آن را چون الماسی تراشیده تحویل می دهد اما رمان چنین نیست در رمان باید قبل از نوشتن در آن زندگی کنی با هر یک از پرسناژها هم ذاتی کنی و در لحظه به لحظه آن به سر بری و در بیان زمان ومکان ودوران وفرهنگ زندگی وچرایی شدن جریان های رمان تحقیق واطلاعات کافی کسب کنی وازتخیل نیرومند برای آفرینش بهرمند باشی و در نهایت ارکان ساختار رمان را بشناسی و بدانی پلات رمان چیست و زبان بکارگیری برای روایت چگونه و قهرمان رمانت دارای چه وجوه شخصیتی است ؟ وخیلی مسائل دیگر اما مهمترین مسئله در زبان و روایت نوع نوشتن و واژگان اختیاری است که آن حس نهفته در روایت را برساند.من در هنگام نوشتن در لحظه به لحظه رمانهای زیسته ام . شما اوج دگرگونی رمان معاصر ایران را در رمان متفاوت من ( دلباختگان بی نام شهر من) خواهید یافت و آن شدن دگرسان نوشتن و آفریدن و زندگی را در آن خواهید دید . امید که زودتر منتشر شود وشما آن را نقد کنید سپاسگزارم از لطف شما
تو را دوست دارم ای یار در تماشای آئینه کنار پنجره وقتی به کوچه خیره می شوی . تورا دوست دارم ای یار وقتی بدیدارت می آیم هزار حرف ناگفته به لبخند داری . تو را دوست دارم ای یار وقتی صدایت می زنم به لبخند، نه را گم می کنی . آئینه ات با کوچه گفته این را بیا به تماشای شب برویم لبخندت ماه را بیدارخواهد کرد
وقت،با ارزش ترین سرمایه داریوش دهقان www.dariushdehghan.com نقش چندین عامل دردستیابی به موفقیت چنان موثراست که افراد خواهان پیروزی چاره ای ندارند جز اینکه آنها را بشناسند ومورد مطالعه دقیق قرار دهند و حاصل یافته های خود را به کار گیرند. یکی از این عوامل کلیدی " وقت " می باشد.1 مقصود ازوقت دراینجا پاره ای ازآن مقطع زمانی است که از تولد تا پایان زندگی هرانسانی را در برمی گیرد. وقت برای ههمه افراد ارزش و اهمیت یکسانی ندارد. بسیاری آنرا چنان بباد می دهند که انگار همیشه زنده اند, و گروهی که بیشتر گرامیش می دارند آنرا با پول و طلا همسنگ می شمارند. بنظر می رسد که حتی این گروه از یاد می برند که پول و طلا را می توان دو باره بدست آورد اما وقت از دست رفته را نمی توان با تمام پول و طلاهای دنیا بازگرداند. این هدیه بزرگ یکی از با ارزشترین و گرانقدرترین منابع و سرمایه های بالقوه ما انسانها می باشد. بدیهیست که بودنمان و همه آنچه را که می خواهیم انجام دهیم. بشویم, و داشته باشیم تنها با داشتن وقت امکان پذیرست. بدون استفاده از ساعت ها, روزها, هفته ها, ماهها و سالهای عمرمان نمی توانیم یاد بگیریم , خدمت کنیم , بیافرینیم , مهر بورزیم , صاحب چیزی بشویم یا ازآنچه که موجودست بهره برگیریم . این سرمایه بزرگ که بسترهستی و زمینه همه فعالیت هایمان می باشد , همچون امانتیست که اگر ناگهانی هم ربوده نشود, سرانجام پس گرفته خواهد شد. این منبع کم یا ب که حتی یک ثانیه اش نیز می تواند فرصت زندگی, پیام رسانی, درخشش و اثر گذاری فراهم کند, ( به مسابقات المپیک توجه کنید) تنها مدت کوتاهی دراختیارما ست. کوتاهی آن تا آنجا حقیقی است که حتی مادران دلسوزهم برای فرزندان دلبندشان عمرصد و بیست ساله آرزو می کنند نه بیشتر!؟ براساس این حقایق, داشتن آگاهی از ارزش وقت, جلوگیری از بهد ر رفتنش, و بکارگیری شایسته آن در جهت رسیدن به آرزوها سومین راز پیروزی می باشد. 2 انسانی که به این رازپی برد و خواهان موفقیت باشد, جستجو و مطالعه درزمینه جلوگیری از اتلاف وقت واستفاده درست از آن را جزء آموزش های اولیه و مقدمات کار خود قرار می دهد. برای استفاده شایسته ازوقت اولین قدم را آنگاه برمی دارید که فعالیت های روزانه خود را مورد مطالعه قرارمی دهید. با این بررسی می خواهید که وضع موجودتان را بدانید, عادات کاری خود را بشناسید ودریابید که با چه تغییرات و یادگیری هایی می توانید به وضع مطلوب برسید . انجام کارهای زیرشما را در رسیدن به این مقصود کمک می کند: - یک یا دو هفته ای فعالیت های ساعات بیداری خود را بررسی کنید تا ببیند چه مقدارازوقتتان صرف چه کارهایی می شود. حاصل بررسی را در جدولی یادداشت کنید. - کارها , روابط ‘ سرگرمی ها, تلفنها, در فکر فرورفتن ها, بحث و جدلها, سرگرمی های رایانه ای , دنبال کاغذ یا پرونده ای گشتن ها, نحوه استراحت وکلیه فعالیت هایتان را درطول این مدت مورد مطالعه قراردهید وببیند با حذف کردن و یا کاهش دادن کدام یک می توانید بیشتربه کار با ارزشترخود بپردازید و بر بازدهی خود بیفزایید. - با توجه به اطلاعاتی که بدست آورده اید, نظم لازم را در محیط یا میز کارتان بوجود آورید, فعالیت های مهم و دنباله دار و بلند مدت خود را که برای رسیدن به هدفتان لازمند بنویسید و به فعالیت های کوچکتری تقسیم کنید. سپس ترتیب این فعالیت ها, منابع و مدت و تاریخ اجرا یشان را تخمین بزنید و دردفتری یادداشت کنید. - ازاین فعالیت های کوچک شده, برنامه ماهانه , هفتگی, و روزانه بسازید و برای اجرا در تقویمی وارد کنید. درپایان هرروزلیستی از کارهایی که باید روز بعد انجام شود, تهیه نمایید و درمحل کار ومعرض دیدتان قرار دهید. - سعی کنید تا کارهای روزانه را حتما طبق برنامه و به ترتیب اولویت انجام دهید. عادت کنید که اگر در طول روز وضع غیر منتظره ای پیش آمد و کار برنامه ریزی شده انجام نشد, آنرا روز بعد یا در طول همان هفته بانجام رسانید. - در پایان هرهفته کارهای انجام شده را با برنامه نوشته شده و برنامه کلی مقایسه کنید تا اگر تغیری لازم است انجام دهید واز پیشرفت خود اطمینان حاصل کنید. - اگردرپایان هفته خوب کار کرده وپیشرفت داشته اید, با دیداراز یک خویشاوند یا دوست, خواندن یک کتاب جالب, دیدن یک فیلم , تماشای یک مسابقه ورزشی , یا هر فعالیت ساده ای که بشما لذت می دهد به خودتان پاداش دهید. شاید تعجب کنید اما لزومی ندارد که فقط دیگران به شما پاداش دهند. آنها ممکن است اشتباه کنند ولی شما خودتان می دانید که چه وقت سزاوار پاداش می باشید. دادن پاداش مشروط بخود را آزمایش کنید. خواهید دید که, روش موثری برای کارآمدتر شدن است. خلاف آن هم صادق است. تنبلها تنبل ترمی شوند چون بدون آنکه کارمفیدی ارائه دهند, دیگران به آنها یا آنها بخودشان پاداش می دهند!! بطور کلی شناخت ویژگی های خود, سالم و ورزیده ماندن, داشتن هدف ارزشمند و روشن, منظم بودن و سامان بخشیدن به وسایل و مدارک محیط کار, مشخص کردن کارهای مهم ماهانه , هفتگی و روزانه, انجام دادن کارهای مهم هرروز در همان روز, عقب نینداختن تصمیم گیری, نپذیرفتن کارو مسئولیت های دیگران, " نه " گفتن به فعالیت های بی حاصل یا کارهایی که شما را به هدفتان نزدیکتر نمی کند , محول کردن بعضی از کارها در صورت امکان, استفاده از فاصله های زمانی کوتاه مثل وقتی که از خانه به محل کار یا دانشگاه رفت و آمد می کنید, و پاداش دادن بخود آنگاه که سزاوارش هستید, بعضی از راههای موثربرای جلو گیری از اتلاف وقت و استفاده بیشتر از آن می باشند. حال اگر موارد ذکر شده را دوباره بخوانید خواهید دید که شما در "وقت " تغییری ایجاد نمی کنید, بلکه با ایجاد تغییرات لازم در رفتارهای خودتان ازوقت موجود بهره بیشتری می برید. حقیقت اینست که وقت را نمی توان افزایش داد و نمی توان اداره کرد. وقت همچون رود خانه ای در حال گذرست. رودخانه ای که نمی توان جریانش را متوقف ساخت , برآن سدی بست یا منحرفش کرد. شما می توانید آگاهانه وفعالانه ازاین رودخانه برای شنا کردن, ماهی گرفتن, قایقرانی, و گردش توربین های مختلف استفاده کنید, یا همچون ناظری بی منظور گذران آن را بتماشا بنشینید. انتخاب با شما ست. یادتان باشد که شما تمام ابزارهای پیروزی یعنی توانایی تفکر, قدرت گزینش, وامکان عمل را در اختیار دارید. اجازه ندهید تفکر, گزینش ویا عمل اشتباه, پیروزیتان را بتعویق اندازد. انتخاب شما در همه موارد بویژه در مورد چگونگی گذران وقت باید پیوسته وابسته به رسا لتی باشد که برای خود رقم زده اید و هدف های ارزنده ای که براساس این رسالت برای خود ساخته اید. dariush@dariushdehghan.com برای اطلاعات بیشتر به کتاب " رازهاي جاودانه پيروزي" نوشته همین نویسنده مراجعه فرمایید.
تصمیم گیری و گزینش ازجمله مهارت های لازمیست که بشردر سراسر عمربدان نیازمندست. این مهارت ضروری یکی از ویژگی های مهم هرمدیر ومسئول توانایی نیزمحسوب می شود. تمام سازمان ها با تصمیم گیری و نظارت بر اینکه تصمیم ها اجرا شوند اداره می گردند. بدون تصمیم گیری پیشرفتی ممکن نیست. واقعیت اینست که ما پیوسته براساس نیازها و انگیزه هایمان در خانه وبیرون از آن تصمیم گیری و انتخاب می کنیم. این تصمیم گیری ها و گزینش ها می توانند در موارد مختلف زندگی از جمله زمینه های شخصی، حرفه ای، خانوادگی، آموزشی، معنوی و اجتماعی باشند. اینکه چه بخوریم، چه بپوشیم، کجا برویم، چکارکنیم، چه بخواهیم، چگونه رفتار کنیم، چه رشته ای بخوانیم، وقتمان را چگونه بگذرانیم ، کدام شغل بپذیریم، با که ازدواج کنیم، کجا زندگی کنیم ، چه اعتقادی داشته باشیم، به که رای بدهیم، کدام هدف را دنبال کنیم بعضی از گزینش های ما هستند. گزینش بر پایه تصمیم گیری درست از امتیازات بزرگ انسان است و بعضی آن را یکی از ابزارهای شادی او می دانند. دانش عمومی، اطلاعات ویژه، ارزش، و سلیقه افراد می تواند بر تصمیم گیری آنها اثر گذارد.
اگرچه بعضی از تصمیم گیری ها کوچک و کم اثرند حاصل بعضی دیگر چنان مهمند که جریان زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده و جهت حرکت و مسیر تلاش های ما را معین می کنند. تصمیم گیری و گزینش ها در شکل دهی به زندگی ما چنان نقش مهم و زیر بنایی دارند که گفته اند زندگی انسان هرچه هست حاصل مجموعه گزینش های اوست. بعبارتی دیگر هر انسانی با گزینش هایی که می کند و تصمیماتی که می گیرد زندگی خویش را بصورتی خاص شکل می دهد. گزینش علاوه بر آنکه نشان دهنده توانایی تصمیم گیری ماست، آشکار کننده دانش، ارزش و سلیقه ما نیز می باشد. تصمیم گیری و گزینش ها تنها زندگی مادی و بیرونی ما را تحت تاثیر قرار نمی دهند بلکه بر درون ما و تصویری که از خویش ساخته ایم نیز اثری عمیق می گذارند. مثلا تفسیرما ازحاصل نا خوشایند چند گزینش ممکن است این باشد که خود را ناتوان بدانیم وسزاواروضعی بهتر ازآنچه داریم نشناسیم. این تعبیروتفسیرنادرست که تصورما را نسبت به خودمان مخدوش و منحرف می کند، می تواند از این به بعد ما را به ترس و شک انداخته اعتماد بنفسمان را کم کرده و از قدرت عمل، ابتکار و تلاشما ن بکاهد. از طرف دیگر نتیجه دلخواه چند گزینش مناسب و تفسیر مثبتی که از آن می کنیم می تواند موجب افزایش اعتمادمان به خود شده و برقدرت عمل، ابتکار و تلاشما ن افزوده و ازما فرد دیگری بسازد. عمل تصمیم گیری را می توان بصورت های زیر تعریف کرد: تصمیم گیری بررسی اطلاعات وا نتخاب یک گزینه از میان گزینه های مختلف است. تصمیم گیری موضع ، عقیده ، یا قضاوتی است که پس از بررسی بدست می آید. تصمیم گیری روند شناختی گزینش یک روش عمل از میان روش های متفاوت است. تصمیم گیری روند بررسی اطلاعات، ارزشیابی راه های گوناگون حل مسله، و انتخاب و بکار گیری بهترین راه می باشد. هرکس با توجه به تعریف خود برای تصمیم گیری از روش ویژه ای استفاده می کند. گروهی به احساس خود تکیه می کنند، جمعی اولین امکان را برمی گزینند، بعضی آنقدر در مورد امکاناتشان فکر می کنند که بطورکلی تصمیم گرفتن را فراموش می کنند. حتی دیده می شود که عده ای اجازه می دهند دیگران برایشان تصمیم بگیرند. گروه های دیگری نیز هستند که تصمیم گیری را هرچه بتوانند به عقب می اندازند یا آنرا بدست سرنوشت واگذار می کنند.
در مراحل تصمیم گیری توجه به نکات زیر سودبخش است: تصمیم گیری باید بر اساس استدلال باشد. همیشه برای هرمسئله ای راههای عملی مختلفی وجود دارد. تصمیم خوب درهرشرایطی؛ برگزیدن بهترین راه حل عملی می باشد. تصمیم گیری باید بموقع انجام شود و گرنه سود بخش نیست. تصمیمات مهم آنها هستند که اثر بلند مدت و اساسی بر زندگی فرد و دیگران داشته باشند. پیدا کردن راه حل های بیشتر امکان تصمیم گیری بهتر را افزایش می دهند بنابراین خوبست همیشه از بارش مغزی استفاده شود. اولین راه حلی که به ذهن می آید بهترین راه حل نيست. اگرچه شرایط فیزیکی یا عوامل بیرونی گاهی موجب محدود ساختن انتخاب ما می شوند ولی درهرحالتی که بسر بریم توانایی گزینش داریم. دانش عمومی، اطلاعات ویژه، ارزش، و سلیقه افراد بر تصمیم گیری آنها اثر می گذارد. تصمیم گیری هایی که مهم وغیر قابل برگشتند اطلاعات و دقت بیشتری می خواهند. نوشتن موارد مختلف تصمیم گیری موجب روشنی و فراموش نشدن اطلاعات می شود. افرادی که تصمیمات بر آنها اثر دارد باید در تصمیم گیری شرکت داده شوند. بدترین کار به فردا فکندن وتصمیم نگرفتن است. یادگیری و بکارگیری روش منطقی گزینش و رعایت موارد ذکر شده، تصمیم گیرنده را در گزینش هایش موفق می سازد، و چنانکه گفته شد هر موفقیتی اعتماد بنفس او را افزایش می دهد و بر همه زندگیش اثر مطلوب می گذارد. اما با توجه به نقش و اهمیتی که تصمیم گیری و گزینش در زندگی حال و آینده ما دارد بجاست که برای انجام آن ازروش منظم، منطقی وحساب شده تری استفاده کنیم. . چنین روشی شامل شش مرحله زیرمی شود: 1- روشن ومشخص کردن موضوع تصمیم گیری با تعریف آن. بدیهی است که تا مسئله ای روشن نباشد نمی توان را ه حلی برای آن یافت. این تعریف و وبررسی جنبه های موضوع مورد تصمیم گیری هدف، اهمیت، و نحوه پی گیری آن را مشخص می کند و منابع اطلاعاتی و حاصل مورد نظررا روشن تر می سازد .
2- جمع آوری اطلاعات مربوط به موضوع تصمیم گیری. تصمیم گیرنده باید ازهمه جنبه های موضوع مورد تصمیم گیری آگاه شده و آنها را مورد بررسی قراردهد. بسته بنوع تصمیم گیری و گزینش، فرد تصمیم گیرنده ، افراد خانواده، همکاران و دوستان، و یا افراد صاحب نظر و با تجربه می توانند این اطلاعات را در اختیارداشته باشند. بدیهی است که در صورت لزوم می توان ازاینترنت و کتابخانه ها نیز اطلاعات لازم را بدست آورد.
3- بررسی راه حل ها ی مختلف. همیشه برای هرمسئله ای راههای عملی مختلفی وجود دارد. معمولا دراین مورد هم علاوه برتصمیم گیرنده، دیگران که تصمیم مشابهی گرفته اند یا صاحب نظران می توانند راه حل های گوناگونی برای حل مشکل مشخص کنند. مهم اینست که ازاثرمشورت با دیگران چشم پوشی نشود و همه راه حل ها صرفنظر از اثر احتمالیشان یادداشت شوند.
4- نوشتن امتیازات کمی و کیفی هرراه حل. هر راه حلی پیامد ویژه ای دارد. در این مرحله باید با دقت نکات مثبت و منفی هر راه حل را مشخص نمود و به هر یک امتیازی داد تا بتوان هر گزینه را با دیگری مقایسه کرد. رسم جدول ساده ای که این امتیازات را نشان می دهد کارمقایسه را آسان تر می کند.
5- انتخاب بهترین گزینه . پس ازانجام مقایسه دقیق و بررسی کامل تمام جوانب، عملی ترین گزینه یا راه حلی که بیشترین امتیازات و بهترین پی آمد دارد برگزیده می شود.
6- بکار گیری بهترین راه حل یا گزینه . لازم است قبل از اجرا تصمیم خود را درمورد این گزینه برای آنها که در موضوع ذینفع هستند توضیع داد و گزینه خود را به بهتری شکل ممکن باجرا در آورد. این روش تصمیم گیری بسرعت یاد گرفته می شود. یادگیری و بکارگیری روش منطقی گزینش و رعایت موارد ذکر شده، تصمیم گیرنده را در گزینش هایش موفق می سازد، و چنانکه گفته شد هر موفقیتی اعتماد بنفس او را افزایش می دهد و بر همه زندگیش اثر مطلوب می گذارد. dariush@dariushdehghan.com برای اطلاعات بیشتر به کتاب " به سوی امروز و فردا
نگرشهای ما پیوسته در همه جا و در هر موردی بر احساس و کنشها و واکنشهای ما اثری شگرف میگذارند. این نگرشهای مثبت یا منفی که از دوران کودکی در اثر هزاران رویداد و پیامهای مکرر و عوامل دیگر در ذهن ما معنا یافته، تقویت شده، و شکل گرفتهاند لحظهای ما را رها نمیسازند. آنها تعیین میکنند که با محیط اطرافمان و آنچه در آن است چگونه برخورد کنیم، دنیا را چگونه ببینیم، از دیگران چه انتظاراتی داشته باشیم، و با مردم چگونه رفتار کنیم. نگرشها تعیین میکنند که ما باید چگونه باشیم و دیگران و دنیا باید چگونه باشند. زیربنای تفکرات، فرضها، احساسات، و رفتارهای ما نگرشهایمان هستند. آنها نه تنها در چگونگی رفتار ما با دیگران مؤثرند بلکه بر تصوراتی نظیر اینکه دیگران در مورد ما چگونه میاندیشند، و یا حدود توانائی و ناتوانی ما چقدر است، نفوذ دارند. نگرشها چنان بر همه جنبههای مختلف زندگی ما اثر میگذارند که میتوان گفت زندگی ما نمایشی از نگرشهایمان است. میدانیم که نگرشها در اثر عوامل متعددی از جمله ژنهای به ارث برده شده، محیط زندگی فرد مخصوصاً در دوران کودکی، آموزش، وضع جسمی و ظاهری فرد، نظر گروه همگن، تصویری که او در ذهن از خود ساخته، پذیرفته و تأیید شدن یا نشدن بهوسیله آنها که برای فرد مهم هستند، و میزان موفقیتهای او تشکیل میشوند. توجه به این عوامل نشان میدهد که محیط زندگی بیشتری اثر را در شکلگیری نگرشها دارد. از طرف دیگر آگاهیم که هزاران رویداد و پیامهای متعدد و مکرر محیط، همیشه درست، دقیق، آگاهانه و بیغرضانه نیستند. بنابراین فرد باید در مقطعی از زندگی رویدادها و پیامهای گذشته را ارزشیابی کرده و تصمیم بگیرد که آیا میخواهد اختیار زندگی خود را به نگرشهای منفی ناخواسته بسپارد یا آنها را تغییر داده و در کنترل خویش در آورد. حقیقت این است که همه ما چه بخواهیم چه نخواهیم با روزهای سخت، دردهای روحی، و جسمی، نامهربانی و بیعدالتی روبهرو میشویم. میدانیم که در بسیاری از موارد نمیتوانیم عوامل خارجی را کنترل کرده و یا تعدیل کنیم. اما کنترل ذهن ما در اختیار ماست. این ما هستیم که برمیگزینیم که چگونه به رویدادها پاسخ دهیم. میتوانیم تمرکز خود را به حل مسئله معطوف کنیم یا بهجای اینکار، مسئله را چنان بزرگ کنیم که خود را در گشایش آن ناتوان بیابیم. گزینش پاسخ، با ماست. وقتیکه ما با واقعهای روبهرو میشویم، بلافاصله یک فکر آنی برای پاسخ به آن واقعه در ذهنمان پدیدار میشود که ریشه در نگرشهایمان دارد. این فکر آنی منجر به پیدایش احساس خاصی شده و این احساس بهنوبه خود ممکن است ما را به بروز رفتاری وادار کند. بسیاری از روانشناسان معتقدند که وقتی واقعهای برایمان پیش میآید، خود واقعه ذهن ما را آشفته نمیکند بلکه تعبیر و تفسیر و داوری ما از واقعه است که موجب نشان دادن واکنش خاصی میشود. این نگرش ماست که در تعبیر و تفسیر آن واقعه، موضوع و یا تجربه نقشی اساسی دارد. درستی این اعتقاد را همه ما در شرایط مختلف آزمودهایم. مثلاً فرض کنید از دور گروهی از دوستان را میبینیم و به طرف آنها میرویم. آنها با دیدن ما شروع به خندیدن میکنند و ما چون از آنها دوریم دقیقاً دلیل خنده آنها را نمیدانیم. اگر بهخود اعتماد فراوان داشته باشیم، ممکن است فکر کنیم دیدارمان دوستان را شاد کرده و از خوشحالی، خنده سر دادهاند. اگر تجربیات و پیامهای مکرر گذشته، ما را معتقد ساخته که اغلب مورد تمسخر گروه همگن قرار میگیریم و اعتماد بهنفسمان کم است، ممکن است این خنده را نیز ناشی از تمسخر بدانیم. در اصل فرقی ندارد که دلیل خندیدن چه بوده است، این تفسیر ما از خندیدن است که موجب این پندار میشود. براساس این پندار احساس خوشی یا ناخوشی به ما دست میدهد و این احساس میتواند سبب رفتاری شود.. در مورد اول ممکن است قبل از رسیدن به دوستان، ما نیز خندان دستهایمان را برای به آغوش کشیدن آنها که پنداشتهایم از دیدنمان شاد شدهاند، بگشائیم. در مورد دوم امکان دارد معترض و خشمآلود به طرف کسی که صدای خندهاش از همه بلندتر بوده یورش بریم. تنها پس از واکنش ما و توضیح آنان، معلوم میشود که دلیل خنده همگانی، دیدن ما و به یادآوری لطیفه خندهداری بوده است که در آخرین دیدار برای دوستان نقل کردهایم. همه ما اینگونه تجربهها را داشتهایم. این مثال چند چیز را روشن میکند: 1- احساسی که داریم و رفتاری که نشان میدهیم ناشی از طرز تفکر و تفسیر ما از وقایع است. 2- تعبیر و تفسیر ما از آنچه اتفاق میافتد همیشه درست و دقیق نیست. 3- اگر افکارمان تغییر کند تعبیر و تفسیر ما از وقایع نیز تغییر خواهد کرد. 4- افکارمان وقتی تغییر خواهد کرد که نگرشهایمان را تغییر دهیم.. تغییر نگرش امکانپذیر و چنان امیدبخش و تواناکننده است که فیلسوف و روانشناس بزرگ ویلیام جیمز، آن را بزرگترین کشف نسل خود میداند. او میگوید: ”بزرگترین کشف نسل من این است که انسان میتواند با تغییر نگرش ذهنی خود جنبههای بیرونی زندگیاش را تغییر دهد.“ با توجه به اینکه همه از همنشینی با افراد شاد و دارای نگرش مثبت لذت میبریم، و با در نظر گرفتن اینکه میدانیم تغییر نگرش، زندگیمان را تغییر میدهد، مصمم میشویم که نگرشهای منفی خود را تغییر دهیم. اکنون پرسش این است که چگونه میشود نگرشها را تغییر داد. نگاهی دوباره به عوامل تشکیلدهنده نگرشها نشان میدهد که تغییر آنها کاری تدریجی و مستلزم تمرکز و تمرین است. اولین و مهمترین قدم برای تغییر دادن نگرش، شناخت خویشتن است. برای شناخت خود باید به مشاهده رفتارهای خویش بپردازید، و از نزدیکان که رفتارهای شما را بیشتر میبینند بخواهید که مشاهدههای خود را بیکم و کاست برایتان بازگو کنند. لازم است مشخص کنید که چه نگرشهائی برای شما مشکل فکری، احساسی، و یا رفتاری ایجاد میکنند. میبایست به زبانی که با دیگران صحبت میکنید، گوش فرا دهید. صدایتان چه تنی دارد؟ چه کلماتی را بهکار میگیرید؟ مخصوصاً به آنچه بهخود میگوئید توجه کنید زیرا این گفتار خصوصی بیشترین نفوذ را بر شما دارد. همیشه میتوان میتوان گفتار شوقانگیز و یا افسرده کننده داشت. شما قدرت گزینش هر کدام را که بخواهید دارید. آگاهانه واژهها و عبارتهای یأسآمیز و حاکی از درماندگی را از گنجینه لغات خود بیرون کنید. نوع نگرانیهای خود را بنویسید و بدترین شکلی را که میتوانند داشته باشند، تصور کنید تا بدانید که هیچ پیشامدی همه هستی شما را نابود نمیکند، هیچیک از مشکلاتتان همیشگی نیست، و هیچ دردی را مخصوصاً برای شما نیافریدهاند. عوامل و اعتقادات مانعساز را، یکییکی کنار گذاشته و بهجای آنها عوامل و اعتقادات کارساز را بهکار گیرید. قالبها و الگوهای فکری ناکارآمدی که شما را به منفینگری میکشانند مشخص کرده و بشکنید، و ارزشها، پندارها و تمایلاتی که انگیزه رفتارهایتان هستند و آنها را در گزینشها و عدم گزینشها بهکار میگیرید، مشخص کنید تا خود را بیشتر بشناسید. شناسائی خود و مشکلاتتان، هدف تغییر را معین میکند. پس از داشتن این هدف، برای تغییرات لازم نقشه و برنامهای تهیه کنید و آن را مثل هر برنامه ارزشمند دیگری هفتهها و ماهها پیگیری کنید. به یاد داشته باشید که نگرشها در زمانی طولانی و با پیامهای مکرر شکل گرفتهاند، بنابراین انتظار تغییر ناگهانی آنها را نداشته باشید. باید قدمهای کوتاه بردارید و هر تغییر کوچکی را که ایجاد میکنید، موفقیت بزرگی محسوب نمائید، زیرا مجموعه این تغییرات کوچک، نگرشهای مثبت شما را بیشتر کرده، طبیعت حقیقی شما را نمایانتر ساخته، و سرانجام نمایشی زیباتر و پربارتر از زندگی ارزشمندتان ارائه میدهند.
محمد تقی، پسر محمد کاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی است و در سال 1304 هـ ق. در مشهد به دنیا آمده است.پدر بهار با آنکه ملک الشعرای زمان خود بود دوست نداشت پسرش به شعر و شاعری روی آورد، اما علیرغم خواست پدر، بهار شاعری را از چهارده سالگی آغاز کرد.در اوایل، اطرافیان فکر می کردند که او اشعار پدرش را به نام خودش می خواند و شاعر بودن بهار را باور نداشتند . سرانجام کار بهار با مدعیان به جایی رسید که قرار شد بهار به صورت بدیهه سرایی با لغاتی که مخالفشان می گویند، در حضور جمع شعری بسازد. در مجلسی که به همین منظور ترتیب داده شده بود از بهار خواستند تا با چهار کلمه : چراغ، نمک ، چنار و تسبیح، چهار مصراع به وزن رباعی بگوید و بهار این رباعی را در چند لحظه ساخت:
به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار گفتا ز چراغ زهد ناید انوار کس شهد ندیده است در کان نمک کس میوه نچیده است از شاخ چنار
باز رباعی دیگری با این چهار کلمه مطرح شد: خروس، انگور، درفش، سنگ و او این رباعی را ساخت:
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست خون دل انگور فکن در رگ و پوست عشق من و تو قصه مشت است و درفش جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
پس از مرگ پدر بهار، به فرمان مظفرالدین شاه لقب ملک الشعرایی به پسر واگذار گردید.محمدتقی تخلص خود را نیز از "بهار شیروانی"، یکی از شاعران عهد ناصرالدین شاه گرفت."بهار" ادب فارسی را نزد پدر آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر "ادیب نیشابوری" رفت. بهار از چهارده سالگی به اتفاق پدر در مجالس آزادی خواهان شرکت می کرد و در سال 1324 هـ.ق که نهضت مشروطه به پیروزی رسید، "بهار" بیست سال داشت.
"بهار" در دوره استبداد صغیر در خراسان به چاپ روزنامه خراسان پرداخت و بعد از فرار محمدعلی شاه که در همه شهرها جشن برپا شد، اشعاری سرود که در جشنهای ملی مشهد خوانده می شد. او در سال 1328 هـ.ق در مشهد به انتشار روزنامه "نوبهار" پرداخت که به علت حملات تند بر ضد فشار روسها و دخالت آنان در سیاست داخلی کشور اهمیت خاصی داشت و پس از یک سال انتشار توقیف شد. بهار سپس روزنامه ای به نام "تازه بهار" را چاپ کرد که آن هم توقیف شد و بهار به تهران تبعید گردید. اشعار آغاز جوانی بهار، که ملک الشهرای آستان قدس رضوی بود، بیشتر زمینه های مدح داشت، مانند: مدح امام هشتم ، مدح حضرت ختمی مرتبت، مدح مظفرالدین شاه . . . و بهار در آن اشعار از استادان قدیم شعر فارسی پیروی می کرد. بعد از مشروطیت و ورود به جرگه آزادی خواهان او شعر خود را وقف آزادی کرد. اشعار "بهار" در این دوره پرشور و صمیمی است او با سیاستهای استعماری به پیکار برمی خیزد. او با تصویر اوضاع و احوال زمان خود، مردم را به شرکت امور سیاسی و اجتماعی فرا می خواند.پس از جنگ جهانی اول "بهار" که به تهران تبعید شده بود به مشهد بازگشت و چاپ روزنامه "نوبهار" را از سرگرفت. در سال 1332 هـ.ق به نمایندگی مجلس برگزیده شد و به تهران آمد و نزدیک سه سال به انتشار روزنامه "نوبهار" ادامه داد.
"بهار" در سال 1334 هـ.ق با ایجاد جمعیتی به نام "دانشکده"، شاعران و نویسندگان جوان را در آن جمعیت گرد آورد و در سال 1336 هـ.ق به انتشار مجله "دانشکده" دست زد. این مجله اگر چه بیش از یک سال دوام نکرد، اما از بهترین مجلات آن زمان بود. "بهار" در دوره چهارم مجلس نیز به نمایندگی انتخاب شد و با مرحوم مدرس در صف اکثریت بود و از سران معروف گروه اکثریت به شمار می رفت."بهار" در ششمین دوره هم به نمایندگی مجلس رسید و بعد از آن دیگر به مجلس قدم نگذاشت. بعد از این سالها "بهار" رو به تدریس و تعلیم آورد و هفده سال از عمر اخود را به دور از سیاست گذراند.بعد از شهریور ماه 1320 هـ. ش مدتی به وزارت فرهنگ منصوب شد و وزارت او چند ماهی بیش نپایید. بهار در دوره پانزدهم هم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و به مجلس رفت اما به سبب مبتلا شدن به بیماری سل برای معالجه به سوییس سفر کرد.او پس از معالجه در 1328 هـ.ش به ایران بازگشت و در اول اردیبهشت ماه 1330 هـ.ش درگذشت.
آثار بهار
1- دیوان اشعار، که شامل قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، مسمط، مثنوی، غزل و قطعه است. 2- سبک شناسی، در سه جلد در باره سبک نوشته های منثور فارسی است. 3- تاریخ احزاب سیاسی. 4- تصحیح برخی از متون کهن، مانند: تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی. 5- انتشار روزنامه و مجلاتی که در شرح احوالش از آنها نام برده شد. سبک بهار در شعر
"بهار" قصیده سراست و از پیروان شعر قدیم است.
امتیاز "بهار" در آن است که با وجود پایبندی به مکتب شعر قدیم توانسته است شعر خود را با خواسته های ملت هماهنگ سازد.
"بهار" در دوره دوم فعالیت ادبی، قدم به قدم با زمان پیش می آید و به طرز و اسلوب جدید رغبت می کند و به تجدد می گراید و با شاعران جوان و متجدد همکاری می کند. او هرگونه تجدد در ادبیات را می پذیرد، ولی سعی می کند اصول و سنت های قدیمی را حفظ کند.
بهار از یک سو شیفته نمونه ها و یادگارهای شعر قدیم است و از سوی دیگر از تحول زمان بیخبر نیست. به سبک و زبان و آهنگ گویندگان قدیم سخن می گوید و با این همه میل دارد روشهای جدید را با اصول شعر کهن سارش دهد.
بهار با همه میل و ادعا به تجدد دوستی، می کوشد که افکار و احساسات خود و مسائل نوین را در همان اشکال و قالبهای کهن بریزد.مستزادهای او از نظر روان بودن و هماهنگی در مضامین و مصراع های بلند و کوتاه بسیار جالب است. در مثنوی ها و قطعات، غالباً نکات و معانی اخلاقی به کار برده است و لحن بیان نظامی و سنایی و جامی را به یاد آورد. او در همان حال که به حافظ و سعدی و عراقی نظر دارد، لغات و اصطلاحات خاص اهل سیاست و روزنامه نویسان هم عصر خود را نیز به کار می برد.قصاید او محکم و سنگین و گرم است. شور حماسی که در طبع او هست، قصایدش را والا باشکوه کرده است. البته سردی حرمان و نومیدی نیز در قصایدش به چشم می خورد. اشعاری که بهار برای دوستان خود سروده، همه لطیف و ساده و آکنده از شوق و صفاست. مزیت سخن بهار در این است که توانسته است الفاظ ساده و عامیانه را در میان لغات و ترکیبات کهنه و جاافتاده سبک خراسانی و سبک عراقی وارد کند.
نمونه هایی از شعر بهار
مرغ سحر ناله سر کن----- داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار، این قفس را----- برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ----- نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه این خاک توده را----- پر شرر کن، پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد----- آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است----- ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم----- تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین----- دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این----- بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن
مرغ بی دل، شرح هجران----- مختصر کن مختصر کن مختصر کن
***
برخیزم و زندگی ز سرگیرم ----- وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم----- اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
زان نی شرری به پا کنم وز وی----- گیتی را جمله در شرر گیرم
عناوینی چون: «چگونه میتوان خوانندهی خوبی شد»، یا: «مهربانی با نویسندگان»، را میتوان عنوآنهای فرعی مباحثات گوناگون دربارهی نویسندگان گوناگون قرار داد، چرا که طرح من این است که با عشق، و با جزئیات عاشقانه و مفصل، به چند شاهکار اروپایی بپردازم. صد سال پیش، فلوبر در نامهای به معشوقهاش چنین مینویسد: اگر آدم دست کم چند کتاب را به خوبی میشناخت، چه محقق برجستهای میشد.
به هنگام خواندن، آدم باید به جزئیات توجه کند و به آنها عشق بورزد. البته هیچ اشکالی ندارد که پس از آنکه ذره های( آفتابی ) کتاب با عشق جمعآوری شد( مهتاب ) کلی گوییها هم بتابد. اگر آدم کار را با یک تعمیم پیش ساخته آغاز کند، راه را غلط رفته است و قبل از آنکه کتاب را بفهمد از آن دور میافتد. هیچ چیز کسالت آورتر و در حق نویسنده غیر منصفانهتر از آن نیست که کسی مثلاً خواندن( مادام بواری) را با این تصور از پیش ساخته آغاز کند که کتابی است در حمله به بورژوازی. باید همیشه به خاطر داشت که اثر هنری بدون تردید خلق جهانی تازه است، پس اولین کاری که باید کرد این است که این جهان تازه را با دقت هر چه تمامتر مطالعه کنیم ، طوری به آن نزدیک شویم که انگار همین حالا خلق شده است و به آن جهانهایی که قبلاً میشناختهایم هیچ ربطی ندارد. وقتی که این جهان تازه را به دقت مطالعه کردیم، آن وقت، و فقط آن وقت است که میتوان به رابطهی آن با جهانهای دیگر، با رشتههای دیگر دانش پرداخت. و سوال دیگر، آیا میتوان از یک رمان اطلاعاتی درباره ی مکآنها و زمآنها جمع آوری کرد؟ مگر ممکن است کسی آن قدر ساده لوح باشد که فکر کند میتواند از آن کتابهای پر فروش و پر و پیمان که باشگاههای کتاب با جار و جنجال آنها را جزو رمآنهای تاریخی طبقه بندی میکنند چیزی دربارهی گذشته بیاموزد؟ پس تکلیف شاهکارهای ادبی چیست؟ آیا میتوانیم به تصویری که جین آوستین از انگلستان دوران زمینداری با بارونتها و مناظرش ارائه کرده اعتماد کنیم در حالی که او فقط با اتاق نشیمن یک کشیش آشنا بود؟ و آیا میتوانیم رما ( خانه ی قانون زده /دیکنز) ، این رمانس خیالانگیز را که در لندن خیالانگیز میگذرد، بررسی لندن صد سال پیش بنامیم؟ قطعاً نمیتوانیم. و در مورد رمآنهای بزرگ دیگر هم همینطور است. واقعیت این است که رمآنهای بزرگ قصه های بزرگ پریان هستند. .
زمان، مکان، رنگ فصول و حرکات ماهیچهها و ذهن همهی اینها در چشم نویسندگان صاحب نبوغ(تا آنجا که ما حدس میزنیم و به گمان من حدسمان هم درست است) آن تصورات سنتیای نیست که بتوان از کتابخانههای عمومیبه امانت گرفت، مجموعهای است از غافلگیریهای منحصر بهفرد که استادان هنرمند یاد گرفتهاند که آنها را به روش خاص خودشان توصیف کنند. برای نویسندگان فرعی آنچه باقی میماند رنگ و لعاب دادن به چیزهای معمولی است: این نویسندگان ابداً زحمت خلق دوبارهی جهان را به خود نمیدهند، فقط تلاش میکنند تا حد توانشان بهترینها را از مجموعهی مشخصی از چیزها، از انگارههای سنتی داستان بیرون بکشند. آن ترکیبات متنوعی که این نویسندگان فرعی میتوانند در درون این محدودهی مشخص ارائه کنند، احتمالاً میتواند به نحوی ملایم و بیدوام خیلی هم سرگرم کننده و جالب باشد چون خوانندگان فرعی هم دوست دارند افکار و عقاید خود را در لباس مبدلی دلپذیر باز شناسند. اما نویسندهی واقعی، آدمیکه سیارات را به چرخش میاندازد و انسانی را در خواب خلق میکند و با شوروشوق با دندهی این انسان به خواب رفته ور میرود، ٬هیچ ارزش مشخصی وجود ندارد: باید خودش آنها را خلق کند. نوشتن کار بیهوده ایست اگر در ابتدای امر هنر دیدن جهان را، به منزلهی داستان بالقوه، به ذهن متبادر نکند. مادهی خام این جهان شاید به اندازهی کافی واقعی باشد(تا جایی که بتوان واقعیت نامیدش)، اما ابداً به عنوان یک کل پذیرفته شده وجود ندارد: تماماً آشفتگی است، و نویسنده به این آشفتگی میگوید که " بشو ! " و بدین ترتیب به جهان اجازه میدهد تا تکان تکان بخورد و مخلوط شود و آن وقت است که میبینیم تک تک اتمهای جهان دوباره ترکیب شده است، و این تحول فقط به بخشهای سطحی و مشهود آن محدود نمانده است. نویسنده نخستین انسانی است که نقشهی جهان را میکشد و بر تک تک اشیای طبیعت در آن نامیمیگذارد. میوههای درخت جهان او خوردنیاند. آن موجود خال خالی را که از جلو من فرار کرد میتوان رام کرد. اسم دریاچهی میان آن درختان دریاچهی شیری یا، هنرمندانه تر بگوییم، دریاچهی آب صابون خواهد بود. آن مه یک کوه است، و آن کوه باید فتح شود. استاد هنرمند از شیب بی جادهای بالا میرود، و در قله، بر ستیغ آن، فکر میکنید چه کسی را میبیند؟ خوانندهی از نفس افتاده و خوشحال را. آنجا به ناگهان یکدیگر را در آغوش میکشند و اگر کتاب تا ابد باقی بماند، آنها تا ابد با هم پیوند دارند. . . . . . . . . . . .
داریوش دهقان انسان از زمان تولد به بعد هزاران هزارتجربه می کند وبراساس این تجربیات به نتایجی می رسد. دانستنی وجالبِ توجه است که تجربیات و نتیجه گیری های هیچ دوانسانی با یکدیگر کاملا یکسان نمی باشند. این تجربیات شخصی، همراه با توانایی های گوناگون درونی، وراثتی، علاقه و گرایش های فردی، سبب می شوند که از هرکسی، انسانی با مشخصات کاملا متفاوت با دیگران پرورده شود. به عبارت دیگرفرد دراثرمجموعه ی این عوامل، صاحب افکاروکرداریا شخصیتی میشود که شیوه ی سازگاری منحصر بفرد اورا با محیطش معین می کند. تفاوت های شخصی یا شخصیتی هر انسانی، درهمه جا خود را نشان می دهند وبرروابط کاری، بازرگانی، اداری، سیاسی، هنری، وشخصی........او اثرات عمیقی بجای می گذارند.
اثرات این تفاوت ها درروابط شخصی و زندگی روزمره بیشتر چشمگیرمی باشد. تجربه نشان می دهد که بیشترانسانها از دوستانشان انتظاردارند که با آنها همسان بوده وافکار، ارزشها و کردارهایی مشابه داشته باشند. این که می شنویم یا می خوانیم که مثلا کسی می گوید: انتظارنداشتم دوستم پرویز چنین لباسی بپوشد، چنین چیزی بنویسد، چنین حرفی بزند، چنان بی تفاوتی نشان دهد، چنین واکنشی داشته باشد، چنان رنگی را برگزیند،....... همه نشانه های این است که دوستِ پرویز ویژگی های شخصیتی خود رامعیارقرارداده وانتظار دارد که پرویزمثل او و براساس این معیارها فکر و عمل کند. تفاوتهای فردی و شخصیتی ثابت می کنند که امکان یافتن دوستانی که کاملا مشابه و یکسان با ما فکروعمل کنند، ممکن نمی باشد. حتی دوقلوهای همسان هم که ژنِ های مشترکی را به ارث برده اند و دریک رحم پرورش یافته اند درهمه چیزهمسان نیستند و تغییرات محیطی، رفتار ژن های آنها را تغییر می دهد. کسانی که درروابط شخصی این غیرممکن بودن را نمی بینند ویا جدی نمی گیرند و برشبیه خواهی وهمسان طلبی اصرارمی ورزند، چون به انتظارات خود نمی رسند، دیگران را به بی احترامی ویا بی وفایی متهم و سرزنش می کنند ورابطه خود را با آنها به سمت سستی وگسستگی می برند. حاصل چنین طرز تفکری عملا ناکامی وانزوا می باشد. طبیعتا چون دوستان و خویشاوندان هرکسی، در دایره ای نزدیک تربه او قرارگرفته اند و انتظارات از آنها بیشترست ، فراوانترهدفِ این سستی و گسستگی روابط واقع می شوند. تقریبا هرروز می خوانیم یا می شنویم که بسیاری ازپیوندهای دوستی و خانوادگی براثراین انتظارات بی پایه، به سردی، بی تفاوتی و جدایی انجامیده و دربعضی ازموارد بدبینی، تنفروافسردگیهای شدید ببار آورده است. ساختن پرسش هایی مشابه پرسشهای زیر و پاسخ دادن به آنها، درمورد افرادی که با آنها رابطه داریم، ازمیزان پیشداوریمان درباره ی ایشان می کاهد و انتظارات مارا معتدل تر می سازد: آیا او از آنگونه توانایی های جسمی که من تصورش می کنم برخوردارست؟ آیا درحد انتظارمن، از سلامت روح و روان بهره مند می باشد؟ آیا اوهمان اعتماد بنفسی را دارد که من دارم؟ آیا او محبت و دوستی را همانگونه که من آموخته ام یاد گرفته و برآن اساس عمل می کند؟ آیا خویشاوند و دوست در نظراو همان جایگاهی دارد که در ذهن منست؟ آیا من در برآورد توانایی اقتصادی و اجتماعی او دچار اشتباه نشده ام؟ آیا دانش و آگاهی او با من برابرست؟ آیا درهمان محیطی پرورش یافته که من رشد کرده ام؟ آیا او در شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، شخصی لازم هست که انتظارات مرا بر آورد؟ آیا والدین و مربیان او با اوهمان رفتاری داشته اند که والدین و مربیانِ من بامن داشته اند؟ آیا او از دوستانی شبیه من برخوردار بوده است؟ آیا ارزشهای او شبیه ارزشهای من می باشد؟ دیدگاه او نسبت به زندگی چگونه است؟ هدف های زندگی او چه هستند؟ به چه چیزهایی افتخار می کند؟ آیا او نیز به همان اندازه وقت آزاد دارد که من دارم؟ ازآنجا که خویشان و دوستان برایمان گرامیند و اجتماعی بودن انسان و ضرورتهای زندگی جمعی داشتن روابط سالم وسازنده را الزامی می سازد، نمی توان از داشتن رابطه صرفنظر کرد. بنابراین باید راههایی برای بهتر کردن رابطه ها یافت. مطالعه و تجربه بیشتر در زمینه ی روابط شخصی شخص را متفاعد می کند و که ببیند وبپذیرد که اطرافیانش، با آنکه اورا دوست دارند، نمی توانند در تمام موارد با او فکر و رفتارهمسان داشته باشند. آنها که زود تربه این موضوع پی می برند، انتظاراتشان ازدیگران کمتر و روابطشان با آنها بهترو سلامت روانشان افزونترمی شود. چنین کسانی حتی شاد می شوند اگرببینند که بعضی ازمردم، تنها گه گاهی و دربعضی ازموارد با آنها همراه وهم نظرند.
از پنجره نگاه می کردم به حیاط میوه ها بر شاخه درختان سبز بودند پا به حیاط که گذاشتم زمستان شد از بیرون نگاه کردم به اتاق پدر جوان بود مادر زیبا پا به اتاق که گذاشتم زمستان شد پدر دراز کشیده کنار مادر هوای زن دوم دارد مادر تا جنون یکی دو قرص فاصله دارد یک استکان چای گرم می تواند هر دیوانه ای را گرم کند برای زندگی چای را در لیوان می ریزم لیوان پر می شود ازخون پُر می کنم مشتم را می پاشم به صورت پدر مادر می پاشم به سر و روی این زندگی یک مشت هم می برم برای درختان و میوه ها وسط حیاط خون روی دستم یخ می زند باور نمی کند هیچ کس این خون کسی نیست که روی دستم مانده است مأمورها دست هایم را می بُرند با همین خون یخ بسته می بَرند پس چطور شعر بنویسم چطور بروم دستشویی چطور باز کنم دکمه های پیراهنش را این زندگی هم برای ما دُم درآورده لامصب روز دادگاه همه جمع شده اند دست هایم صندلی جلو خودم ردیف آخر دارد آب می شود خون یخ بسته دست هایم قاطی می کند خون را می پاشد به صورت قاضی و داد می زند بلند می شوم کتمان می کنم : این دست های من نیست مادرم شاهد است قرار بود دختر باشم پسر عموهایم به من تجاوز کنند شانس آوردم پسر عموهایم دختر شدند این زندگی انگار روی دیگ بخار بنا شده چطور بگویم : عاشق که شدم موهایم ریخت چطور سرم را بگیرم رو به گلوله چطور طناب را ببندم دور گردنم وقتی از کمر به بالا سنگم پزشک تأیید کرد : روزهای فرد عاشقم روزهای زوج جانی قاض هم حکم داده : روزهای فرد اعدام شوم روزهای زوج ازدواج کنم دست ها دستشویی زن دوم پدر همگی دلشان برایم تنگ شده از پنجره نگاه می کنم به حیاط حیاط از پنجره نگاه می کند به من دکتر قرص های روان گردان تجویز کرده من با یک بوسه روانم برمی گردد