غزل پست مدرن " واژگونه معنایی " باژگون " به نظر می رسد که برای نقد و نظر در باره ی "غزل پست مدرن " پیش از هرچیز باید دو تعریف مبسوط از "غزل " و" پست مدرنیسم " ارائه نمود تا فهم و درک بیشتری از ترکیب این دو مضمون با عنوان ابهام بر انگیز " غزل پست مدرن " داشت . نخست غزل : غزل در اصطلاح شعراي فارسي زبان، شعری ست بر يک وزن و قافيه ، معمول و متوسط مابين پنج بيت تا دوازده و گاهي بيشتر از آن تا حدود پانزده و شانزده بيت و بندرت تا نوزده بيت نيز گفته می شود اما اگر از پنج بيت کمتر باشد مي توان آنرا غزل ناتمام گفت؛ و کمتر از سه بيت را به نام غزل کمتر می نامند.کلمه ی غزل در اصل لغت، به معني عشقبازي و حديث عشق و عاشقي کردن است؛ و چون اين نوع شعر بيشتر مشتمل بر سخنان عاشقانه است، آنرا غزل ناميده اند. ولی در غزل سرايي ، حديث مغازله شرط نيست، بلکه ممکن است متضمن مضامين اخلاقي و دقايق حکمت و معرفت باشد و از اين نوع غزلهاي حکيمانه و عارفانه نيز بسيار است. در الفاظ و معاني غزل بايد رقت و لطافت بکار برد و از کلمات وحشي و تعبيرات خشن و ناهموار سخت احتراز کرد( آن چه که معمولا غزل سرایان پست مدرن کنونی به آن بی توجه اند !) . اما آن چه بر این تعریف کلاسیک از غزل باید افزود وبر آن صحه گذاشت ، ساختار ذهنی و فلسفی شعرای غزل سرای کلاسیک است که بی شک قابل تعمیم و تسری به همه ی تاریخ شعر کلاسیک فارسی است . ساختاری منبعث از نگاه خطی و تخت به تاریخ و فرهنگ و فلسفه می باشد که اساسی ارسطویی و جبر گرایانه داشته است. درشعر سنتی فارسی ، جز در رباعی ،در اساس موضوع ساختار به معنای امروزی و مدرنش مطرح نبوده است . حداکثر هر بیت به طور مستقل برای خودش ساختی داشته که ربطی به باقی ابیات یک شعر نداشته است و شاید به سبب همین عدم هماهنگی بین عناصر سازنده ، یعنی کمبود ساخت در شعر بوده است که به طور مصنوعی برای هر قالب شعری ، حدودی تعیین می کردند ؛ چون وقتی که هیچ نیروی درونی محدود کننده ( تمام کننده )در شعر وجود نداشته باشد به طبع به وجود یک عامل میکانیکی و بیرونی نیاز می افتد که این محدودیت را به وجود آورد و بر خلاف نظر عده یی ، این پراکندگی واستقلال بیت ها ( عدم انسجام درونی ) مختص غزل و شعر کلاسیک فارسی نبوده است ، بلکه محصول نوعی دید زیبایی شناسانه بوده ، که خود از گونه ای جهان بینی ناشی می شده وباید یاد آورشد که تا پیش از انقلاب مشروطیت ، به هیچ وجه جهان بینی و دیالکتیک هگلی در اندیشه شعر فارسی نقشی نداشته چرا که در اساس ، شعر و اندیشه ی شعرای کلاسیک ما بر بستری غیر دیالکتیکی و غیر مدرن شکل می گرفته است . به واقع نیما مبدع ساخت و تشکل در شعر فارسی است چرا که بنیاد انقلاب نیما ناشی از دید وی نسبت به جهان و هستی است ، دیدی مبتنی بر نگاه ارگانیسمی و اندام وار به هستی که شاکله ی شناخت او را تشکیل می دهد و به شعرش هویتی یکپارچه می بخشد. واقع امر آن است که نیما به انسجام بخشی شکل درونی شعرش بیش از شکل بیرونی آن تاکید و اشراف داشته وبا الزام به آن ، شکل بیرونی شعر ش را هویت بخشده است. امری که تا پیش از آن هیچ شاعر فارسی زبانی نه بر آن تاکید داشته است و نه اشراف . دوم : پست مدرنیسم پسامدرنیسم که در فارسی به صورت" پست مدرنیسم" نیز به کارمی رود از ترکیب پیشوند "پسا " به معنای (post)و "مدرنیسم " (modernism) تشکیل شده است.مدرنیسم ازمشتقات مدرن و مدرنیته ، ازریشه لاتینیmodo ))به معنای " اکنون" است.به همین دلیل باید میان دوره های ماقبل مدرن (pr emodern)،مدرن (modern)وپسامدرن (postmodern) تفاوت قائل شد .به طور خلاصه ما قبل مدرن به دوره ای گفته می شود که فرد تحت تسلط سنت و اقتدار الهی و قدرت سیاسی است . در دوره ی مدرن فردیت اعتلا یافته و سنت نقد می شود. در این دوره فرد خودمختار با ظهور یا ظهور به شکل سوژه ی دکارتی خود را ارباب و مالک طبیعت اعلام می کند و به مفهوم پیشرفت و بینش فعلی از تاریخ ارزش وبها می دهد. از دیگر خصوصیات دوران مدرن می توان به آگاهی فرد از فردیت خود، جدایی دین از دولت ، تاکید بر آزادی های فردی و آن چه ماکس وبر " افسون زدایی جهان " می نامد ، اشاره کرد . همچنین دوران مدرن در رویدادهای تاریخی چون انقلاب امریکا و فرانسه و دو اعلامیه استقلال امریکا و اعلامیه حقوق بشر و شهروند 1789فرانسه تجلی می یابد.مدرنیته نیزدوران تاکید بر علم گالیله ای و نیوتونی همراه با انقلاب های علمی صنعتی درغرب است . به عبارت دیگر ، دوران مدرن یا مدرنیته دردو عنصر اصلی خلاصه می شود: عقل ابزاری- به معنای تسلط انسان بر طبیعت و انسان ازطریق به کارگیری علم و تکنولوژی 2-عقل انتقادی – به معنای تاکید بر سوژه ی خودمختار که شناسنده ی خود و جهان است و بر آزادی های فردی خود تاکید می کند . از نظرتاریخی، فرهنگ مدرن با دوره ی رنسانس آغاز شده و با عصر روشنگری و انقلاب فرانسه و ایده آلیسم آلمانی به عنوان گفتمان کلیدی غرب تحکیم می شود. اندیشه ی پسامدرن ،تفکری ست که به منظور تعیین حدود عقلانیت مدرن ، آن را نقد و کامل می کند . گر چه بسیاری بر این عقیده اند که پسامدرنیسم به نوعی پایان مدرنیسم است در حقیقت پسامدرنیسم به نگرشی – چه فلسفی و چه هنری – گفته می شود که در چارچوب مدرنیسم اتفاق می افتد . در عین حال که چالشی است علیه این چارچوب ، اما در درون این منظومه ی فکری و فلسفی مدرن اتفاق می افتد . در عین حال که فرزند آن است ، اهداف و گفتمان آن را به چالش می خواند.می توان گفت که پست مدرن یک وضعیت فلسفی – گفتمانی است ولی ما هنوز در مدرنیته متاخر به سر می بریم . پست مدرن در واقع وضعیتی است که در آن نقاش یا عکاس یا معمارو یا شاعر می خواهد بحران هایی را که جامعه ی مدرن با خود آورده است ، از جمله فناوری ، کامپیوتری شدن جهان ، بحران های ایدئولوژی و ... را به نوعی تجلی بخشد . پس مو ضوع این نیست که ما مدرنیته را تمام کرده و وارد دوران پست مدرن شده ایم ، این چین نیست . باعث تعجب است که بعضی مواقع در ایران درباره ی شعر و یا نقاشی پست مدرن صحبت می کنند . وقتی ما هنوز نتوانسته ایم دوره ی مدرن را سپری کنیم و در واقع با مسئله ی مدرنیته هنوز دست به گریبانیم و آن را متوجه نشده ایم ، چگونه به خود اجازه می دهیم بگوییم در وضعیت پست مدرن به سر می بریم ، این مثل پرشی از روی دره است . حالاوضعیت در ایران چگونه است؟ در ایران مدرنیته مد شده است .مد ، مدرنیته ای فکر نشده است ، به یاد داشته باشیم که مد و مدرنیته هر دو از یک ریشه می آیند ، اما دو معنی مختلف دارند در دو وضعیت مختلف . ما چون مثل اروپا یک گسست معرفتی نداشته ایم ، چه از نظر فلسفی چه از نظر سیاسی که دوره ی الهی سیاسی را پشت سر بگذاریم ، ما مدرنیته فکر شده نداشتیم ، ما یک دفعه از ملا صدرا به نقاشی پست مدرن و شعر پست مدرن رفته ایم و می خواهیم هم ملا صدرا را داشته باشیم و هم نقاشی پست مدرن وهم شعر پست مدرن را . تلفیق این ها با هم خیلی مشکل است . ممکن است شما بگویید ما در دنیایی پیوندی یا تلفیقی هستیم ، ولی باید بپزیریم که ، ما در برخورد با مفهوم حقیقت باید تعادل داشته باشم و اینگونه به نظرمی رسد که ما دچار بحران معنایی شده ایم . این بحران معنایی که در دنیای مدرن است ، ما را دنبال کرده است و به جامعه ایران وارد شده است . امروزه وقتی از پست مدرن صحبت می کنیم ، از بحران معنایی که با ما همراه است صحبت می کنیم بدون اینکه معنای درستی از پست مدرن داشته باشیم . شاید عجیب باشد ولی هنرمند ایرانی در دنیای امروز هنوز جایگاه خود را به عنوان یک هنرمند ایرانی مدرن پیدا نکرده است . چون شما اگر جهانی باشید ، هویت خودتان را بهتر پیدا می کنید اما ضمنا بالاخره جایگاهتان هم باید مشخص باشد ، چون جهان به شما به عنوان یک ایرانی نگاه می کند . شما اگر پاسپورت کانادایی یا فرانسویی یا آمریکایی داشته باشید ، فرانسوی یا کانادایی یا آمریکایی نیستید ، مگر طرز فکرتان هم کانادایی یا آمریکایی باشد . خیلی از ما گذرنامه داریم ، ولی خیلی از ما این طرز تفکر را نداریم . در هنر هم مسئله به همین شکل است . مسئله اصلی این است که نقاش و شاعر امروز ایران نقاش و شاعری است که در جست و جوی هویت واقعی خود است . آیا واقعا می تواند حرفی برای گفتن داشته باشد ؟ آیا چیزی برای عرضه کردن دارد ، به همان صورت که شعر کلاسیک ما جایگاهش را همیشه درجهان داشته و بهترین مثال ، توجهی است که هنر دوستانی مثل " گوته " به آن داشته اند . وقتی شما یک شاعر بزرگ مثل " گوته " را می بینید که توجه به حافظ دارد و مسئله ای که مطرح می کند ، مسئله ادبیات جهانی است که می گوید حافظ جزئی از ادبیات جهان است ، به این نتیجه می رسید که جایگاهی که حافظ ، سعدی ، عطار و فردوسی در آن قرار می گیرند ، جایگاه محکمی است. حالا مسئله این است که آیا امروزه نقاش و شاعر ایرانی آن جایگاه محکم و مشخص را همان طور ی که حافظ و سعدی و خیام دارند ، را در نقاشی و شعر دارند ؟ آیا می توانند به عنوان نقاش و شاعر ایرانی با نقاشان و شاعران ژاپنی ، فرانسوی و هلندی وارد گفت و گویی فرهنگی و جهانی شوند ؟ این گفت و گو با غربی ها و شرقی ها در مقام یک هنرمند ایرانی صورت می گیرد . چه چیزی نقاشی وشعر ما ندارد و چه چیزی می تواند داشته باشد ؟ ما می خواهیم مدرن باشیم ، ولی از راه مد می خواهیم مدرن باشیم . در این خصوص بیشتر باید دید آن نکاتی که ما نمی توانیم گسست معرفتی انجام دهیم ، چه چیزی بوده است . با تاکید بر همین نگرش است که شاید بتوان ترکیبی مغلق و نا مفهوم با عنوان "غزل پست مدن " را به چالش کشید وبه نقد نشست.ترکیبی که بیش از آن که ناظر بر مفهوم سومی برآمده ازدومفهوم در هم تنیده اش باشد، ناظر بر ترکیبی نامتجانس و گنگ است چرا که آن چه غزل سرایان پست مدرن را وادار به این نام گذاری کرده است ، بیش از آن که بر بستری فلسفی و تئوریک بنا شده باشد برخواستی مد گرایانه و فخر فروشانه نظر دارد.نظری که با عطف به غزل پارسی در امتزاج با گفتمان پست مدرن شکل گرفته است که اولی بر بستری کاملا کلاسیک استوار است و فهمی یکدست وخطی از تاریخ در دل و ساختمانش دارد و دومی فهمی نقادانه ازمدرنیسم تلقی می شود! اولی بیش از آن که در پی استدلال باشد بدنبال شهد شهود است ودومی نقد و تلنگری برهستی عقل محور ! اولی در مراتبش مدح زلف یار حُسن است و دومی ، درقبح و ذم و تردید به سلفش،عقل .اگرچه اولی را عشق مستانه به معبود، مدامش مست می دارد ، دومی را اما ، دم ممزوج با نیستی ، مدام ، به تردد در وادی تردید، معلق می دارد!وبی گمان در غلتیدن این دو وادی به یک وادی را اگر چه نامنتظر نمی توان انگاشت اماناشکیبانه می توان معترف بود که شبیه آن چیزی می شود که می خواهد شبیه چیزی باشد!ولی آن چیز ، نه اصالتش را بر می تابد و نه شباهتش را باور دارد ! و اگر که دراین هم خانگی ابدی "پست مدرنیسم " و "غزل " ، هر روزهم رو در رویی شبانه و روزانه آن دو را شاهد باشیم ، هرگز میلی را برای هم خوابگی هیچ یک از آن دو ، از سوی هیچ یک ، شاهد نخواهیم بود!
شعر به صورت مجموعه اي از« دال » ها درآمد و به جاي پرداختن به كليات به نشانه ها پرداخت. شايد فرق اين حركت با جريان موازي اش در جزء نگري در همين نكته نهفته باشد يعني در جريان اول ، دال ها به مدلول ها اشاره مي كنند اما در جريان دوم دال ها خود جايگزين دال هاي ديگري شده اند. چيزي كه در زبان اين دسته آثار بيشتر مشهود بود اتفاقها وبازي هاي زباني پيچيده بود يعني پياده كردن محتواي اثر بر روي زبان و« بيان اين نكته كه جداشدن بُعد شعري- بياني متن(سطح دال ) از محتوا ، پيام يا معنا(سطح مدلول) يكسره ناممكن است»(19) واژه سازي هايي كه در ادبيات ماهم بي سابقه نبودند( نظير ساختن مصدرهاي جعلي از اسامي توسط « طرزي ») رونق گرفت. درهم آميختگي جملات به نوعي كه بي هيچ ترتيبي همديگر را قطع مي كردند و افعالي كه در مكانهاي نابه جا قرار مي گرفتند به يك مسأله معمولي تبديل شدند بازي با حرف هاي اضافه واستفاده بردن از حسّ پنهان موجود در آنها درجاي جاي اين نوع شعرها به چشم مي خورد. حتي گاهي به ساخت تازه اي كه تنها در جريان متن معنا مي يافت دست مي زدند دليلي كه براي اين كار ذكر ميشد ضعف زبان فارسي بود كه آن را در5 مورد خلاصه مي كردند: «1- فقط فعلهاي ساده زايايي دارند 2- ديگر فعل ساده ساخته نمي شود 3- شمار فعلهاي ساده اي كه زايايي دارند( مثل نمودن : نمودار ، نمايش ، نماد و…) و از گذشته به ما رسيده اند كم اند 4- از اين شمار اندك نيز بسياري در حال نابودي وجايگزيني با فعل مركبند(فعل مركب عقيم بوده قابل مشتق سازي نيست) 5- از مصدر جعلي فارسي مشتق بدست نمي آيد»(20) اما ترفندهاي زباني در غزل نيز مانند شعر سپيد دچار افراط وتفريط هايي شد كه آن را از هدف اصلي خويش دور مي كرد تغيير در نحو صحيح جمله وشكل نرمال واژه بدون آنكه نيازي احساس شود چنان شدت گرفت كه گاهي غزل به نوعي عرض اندام فيلسوفانه تبديل مي شد كه در پشت آن هيچ چيزي وجود نداشت! نكته ي ديگري كه دراين حركت ديده مي شد و قبلا هم به آن اشاره كرديم تغيير روش ارتباطي آن بود؛ شاعران اين جريان بعد از آنكه كلمات را داراي اصالت ندانستند يا به نشانه ها پناه بردند يا به ايجاد يك حس يا زدن يك حرف ، درپشت يك كليت غير قابل تفكيك به نام غزل دست زدند و يا به تلفيق هردوي آنها مي پرداختند يعني مثلا غزلي با تكرار كلمه يا مصرعي به تشريح جهان كپي شده مدرن مي پرداخت د بدون آنكه اشاره اي صريحي به آن بكند آنهم فقط با نشانه هايي قراردادي! اين نگاه به غزل قبلا در هنرهاي ديگر پسامدرن نيز تجربه شده بود آهنگ ساز بزرگي نظير« جان كيج » چندين دقيقه پشت پيانومي نشيند و مكث مي كند گويا نوعي ضربه، ايست يا اعتصاب براي آهنگ آغازين يك كنسرت است و خود آهنگ نيز شامل سروصداي حضّار وتماشاچياني است كه در انتظار شروع كنسرت هستند. اين تغييرات درسطح زبان و كاركردهاي آن با يورش واژگاني كه تا آن روز« غير شعري » تلقي مي شدند همراه شد كلمات بدون هيچ قيدي وارد شعر مي شدند وقافيه هايي تجربه مي شد كه تا آن روز در ادبيات سابقه نداشت مثلا دركتب معتبر فرهنگ قافيه براي قافيه ي « وس » كلمات نظير« بطلميوس »،« سبوس » و« فلوس!! »( درختي وحشي در آفريقا وجنوب ايران!) آمده بود اما ازآوردن قافيه هايي نظير« اتوبوس »،« لوس» و «ملوس» كه درگفتار امروز بسيار پركاربردند خودداري شده بود.(21) اين جريان با باز كردن دست شاعر توانست مرز بين كلمه شعري وغير شعري را از بين ببرد،استفاده از كلمات غير فارسي وجملاتي با زبانهاي بيگانه يا… در ابتدا دستاوردهايي در خدمت توصيف فضا ، شخصيت و دوگانگي يا از خودبيگانگي كاراكترها بود اما متأسفانه در ادامه اين راه اين مسأله نيز به تكنيكي بدل شد تا در غزلها بجا و نابجا شاهد آوردن هرگونه كلمه و جمله انگليسي يا متعلق به ديگر زبانهاي بيگانه بدون هيچ كاركرد باشيم! استفاده از قوافي جديد يا نامتعارف نيز به جاي آنكه فضايي جديد به شعر ببخشد به نوعي طبع آزمايي و اقتراح ادبي تبديل شد! رشد نشانه ها در اين نوع از غزل از ويژگي هاي ديگر آن بود اگر به تقسيم بندي « پيرس» پيرامون نشانه ها توجه شود او سه تعريف را ارائه مي كند: 1- شمايل: نشانه اي كه به يك شيء خارجي اشاره مي كند صرفا با اتكا به خصوصيات خودش 2- نمايه: نشانه اي كه به يك شي ء خارجي اشاره مي كند به موجب تأثير پذيرفتن واقعي از آن شيء خارجي 3- نماد: نشانه اي كه صرفا يا عمدتا به موجب اين واقعيت كه به صورت يك نشانه بكار رفته يا فهميده مي شود نشانه را بوجود مي آورد. بيشتر شناسه هاي موجود درغزل امروز از دسته ي « نمادها » هستند يعني تنها با حضور در جهان متن است كه به چيزي دلالت مي كنند براي مثال « وقتي زنبوري گياهي شيرين بيابد مي رقصد اينجا رقص نماد است ديگر زنبورها تأويل كنندگان و موقعيت آنها زمينه است»(22) حالا اگر اين زمينه خارجي از بين برود نشانه ها نيز از بين مي روند پس اينجا نقش مؤلف به عنوان زمينه ساز حركت اين نشانه ها مشخص مي شود. يكي ديگر از علل به وجود آمدن نشانه ها در شعر آن است كه اكثر جمله هايي كه درزبان طبيعي به كار مي روند بافت مقيد دارند و درك آنها وابسته به محيطي است كه جمله در Contextdependent آن توليد مي شود مثلا « هوا سرد شد» اما درمنطق محول ها چنين قيدي نسبت به بافت موقعيتي متصور نيست ومعناي اصلي منتقل نمي شود(يعني زمينه حاكم بر جمله) نمادها با نوعي بازي با كليدها و نشانه هاي موجود در ضمير ناخودآگاه مخاطب به بازسازي اين حس دست مي زنند اما متاسفانه غزلسراياني كه از نئوكلاسيسم به اين جريان پيوسته بودند بدون فضا سازي هاي لازم و دادن كليدها تنها با تكيه به نظام نشانه شناسي موجود در ذهن خود(كه براي مخاطب كاملا ناآشنا بود) به نمادسازي دست مي زنند كه نتيجه آن حتي دورشدن از مخاطبان خاص و پيچيده شدن بي دليل غزلهاست. حضور ديالوگها و صداهاي خارجي ديگر به همراه شخصيت پردازي ها و محوريت عملكرد كاراكترها به جاي پرداختن به جنسيت آنها وآشنايي زدايي در تيپ سازي ها مي توانست نقطه قوتي براي اين حركت باشد . شايد ديالوگها توانسته اند موفق ترين حركت اين جريان باشند كه به تشريح آن مي پردازيم: « ديالوگ» از لغت يوناني « ديالوگوس» گرفته شده است « لوگوس» ، « كلمه» است كه طبيعتا چيزي است كه بار معنايي خاص دارند لفظ « ديا» نيز به معناي ميان و درون مي باشد، پس ديالوگ مي تواند در ميان شماري از آدمها و حتي درون يك شخص واحد اتفاق بيفتد»(23) با اين تعريف مونولوگهاي موجود در اين غزلها نيز زيرمجموعه ديالوگ قرار مي گيرند. اين صداهاي از درون و بيرون غزل ازطرفي توانست به شخصيت پردازي زير پوستي كاراكترها بيانجامد زيرا بدون آنكه توضيحي پيرامون آنها ارائه كند به شخصيت آنها قابليت روانكاوي توسط مخاطب و شناخت را مي داد ازطرف ديگر لحن اين ديالوگها(چه با زبان معيار وچه با زبان محاوره) مخاطب را به متن نزديكتر مي كرد و مهم تر از همه حضور اين جملات از استبداد مؤلف بر متن مي كاست و حضور فرديت هايي را رقم مي زد كه در كنار هم حضور داشتند و مؤلف به هيچ وجه به ارزش گذاري آنها دست نمي زد. با تمام اين ضعفها و قوتها اين جريان نيز مانند جريان موازي خودش درغزل امروز درحال آزمون ، خطا و تجربه است. اين دو جريان با فرارسيدن نسل بعدي درحال نوعي تلفيق ناخودآگاه (با تمام تضادهاي موجود) درغزل هستند كه مطمئنا ويژگي هاي جديد و غيرقابل پيش بيني را بروز خواهد داد. اين فرايند با همراهي نيازهاي جديد جامعه اي كه سرعت بيشتري را به خود گرفته است مطمئنا به سنتزي منجر خواهد شد كه ازهم اكنون جرقه هاي آن ديده مي شود. 35 سال از عمر غزل نئوكلاسيك مي گذرد ودر اين دوران همانگونه كه بحث آن رفت دچار تغييرات متعددي شده است اما چيزي كه مشخص است آن است كه غزل فارسي حتي بعد از « نيما» در حال طيّ طريق به سمت قله هاي خويش مي باشد… دکتر سید مهدی موسوی
غزل پست مدرن " واژگونه معنایی " باژگون " به نظر می رسد که برای نقد و نظر در باره ی "غزل پست مدرن " پیش از هرچیز باید دو تعریف مبسوط از "غزل " و" پست مدرنیسم " ارائه نمود تا فهم و درک بیشتری از ترکیب این دو مضمون با عنوان ابهام بر انگیز " غزل پست مدرن " داشت . نخست غزل : غزل در اصطلاح شعراي فارسي زبان، شعری ست بر يک وزن و قافيه ، معمول و متوسط مابين پنج بيت تا دوازده و گاهي بيشتر از آن تا حدود پانزده و شانزده بيت و بندرت تا نوزده بيت نيز گفته می شود اما اگر از پنج بيت کمتر باشد مي توان آنرا غزل ناتمام گفت؛ و کمتر از سه بيت را به نام غزل کمتر می نامند.کلمه ی غزل در اصل لغت، به معني عشقبازي و حديث عشق و عاشقي کردن است؛ و چون اين نوع شعر بيشتر مشتمل بر سخنان عاشقانه است، آنرا غزل ناميده اند. ولی در غزل سرايي ، حديث مغازله شرط نيست،ادامه دارد..................
موسوی در انتها، تفکر حافظ را پسارنسانسی دانست و ادامه داد: این وجه از کاری که او میکند، میتواند رویکردی جدی در فرهنگ ما ایرانیان باشد. به نظر میرسد رویکرد روادارانهی ما در قیاس با همسایگانمان برگرفته از این اندیشهی حافظ است. اندیشهای که حتا در جهت عکس اندیشه دیگر عرفای ما در جریان است. رابطه انسان با امر ماورایی در بستر آموزههای دینی و در کلام بسیار خشن میشوند. حتا در عرفان هم به همین گونه است، به این ختم میشود که انسان همواره باید در اندیشه گناهکار بودن زیست کند. دانته هم به همان دامچالهای فرو افتاده است که فقیهان پیش رویش گذاردهاند. رندی حافظ در این است که هرگز به این دامچالهها نمیافتد. ادیبی، سخنران ديگر نشست ضمن زنده کردن یاد استاد مرتضی ممیز قولی از وی را بازگو کرد: گرافیک باید به گونهای باشد که که هم خواص با آن ارتباط برقرار کنند و هم عوام. نگاه ممیز باعث شد که من حافظ را جدیتر مد نظر داشته باشم. او چنین ویژگیای دارد. تفسیرهای تخصصی متعددی بر ابیات او میتوان نگاشت، در عین حال عوام هم میخوانند و از آن لذت میبرند. این ظرفیتیست که در او هست. از این رو به مبحث دیزاین در شعر حافظ فکر کردم. از این منظر مباحثی چون محتوا، ساختار ترجمه ناپذیری و بیان را در شعر او مد نظر قرار دادم. به اعتقاد من حافظ در پی بیان شخصی و به دنبال زیبا حرف زدن و القای پیام خود نبوده است. این رویکرد او بر من تاثیر به سزا داشت. وی ادامه داد: حافظ از اندیشه و کلام دیگران چون سعدی استقبال و استفاده کرده است. لایههای درونی در شعر او بسیار زیاد است. در نگاه نخست تنها یک اتفاق ساده را ملاحظه میکنیم، اما در مراحل بعدی لایهها را یکی پس از دیگری کشف میکنیم. با دقت در اشعار او میتوان به دیزاین دست یافت. به عنوان مثال وقتی در یک رباعی تعدادی حرف «خ» وجود دارد تا به همه زمختی عاقبت به عبیرآمیز برسد، میتوان دالانهای تو در توی معماری ایرانی را تصور کرد. یا وقتی که در رباعی دیگر چهار عنصر را در کنار قرار میدهد میتوان به دیزاین دیگری دست یافت. شعر حافظ در من تاثیری به سزا داشته است. ادیبی در انتها بر دستاوردهایش با تاکید بر نمونههای عملی و شرح جزئیات آنها اشاره کرد.ادامه......
كه فضاي سياه غالب براين آثار بيشتر براثر جنبه رواني قضيه مي باشد تا يك نگاه فلسفي! يعني انسان خسته شده از دنياي مدرن صرفا به خاطر سرخوردگي هاي خويش برعليه زندگي حركت مي كند. اين برداشت هرچند به نوبه خود قابل دفاع وحتي مي تواند بازكننده مسير جديدي در غزل باشد(غزل روانشناختي ) اما شخصيت پردازي هاي ضعيف اين آثار راه را برهرگونه تأويل روان شناختي متن مي بندد. شخصيت پردازي برمبناي كاراكتر « زن » و« مرد » در ابتداي اين راه ، نويد حركتي جديد را درغزل مي داد اما توصيف هاي تكراري و فضاهاي منفعل عاشقانه كم كم مخاطب را دلسرد كرد به گونه اي كه زن به همان معشوق ازلي شعر كلاسيك تبديل شد ومرد نيز در قالب راوي فرو رفت تا اين حركت فقط درحد ذكر جنسيت( كه كم سابقه هم نيست!) باقي بماند و ازشخصيت پردازي داستاني كه هدف اين نوع از غزل بود دور شود. نام بردن از اسامي خاص كه درنسل دوم اين جريان به چشم مي خورد مي توانست شعرها را از تقابل تكراري زن و مرد نجات داده و كاراكترهايي قابل لمس تر و متفاوت تر ايجاد كند اما همين جرقه نيز با فرورفتن اين اسامي خاص در قالب پيش ساخته زن ومرد هميشگي اثر خود را ازدست داد وحتي گاهي اشعار را دچار ابتذال كرد بدان گونه كه پاره اي از آثار بيشتر به نامه اي خصوصي مي مانست تا يك اثر هنري! شايد حذف نكته اي كه خلاقيت اين جريان مديون آن بود يعني فضاي سوررئال وانتزاعي آثار، آخرين تيشه ها را بر ريشه اين نوع غزل فرود آورد و باعث شد به ورطه نثر منظوم بغلتد به گونه اي كه در نسل دوم اين جريان ما شاهد انبوهي از شعرهايي بوديم كه داستانهايي منظوم با فضاهاي شديدا نزديك به هم و دايره ي واژگاني بسيار محدود بودند. رديفهاي همراستا مانند« سه سال قبل» ،« دوهفته بعد» ،« و» ،«كه» ،« يا» ، « با» و… كه زماني سكوي پرتاب اين نوع غزلها بودند بستري شدند براي شرح ماجراهاي شخصي دوشنبه ها وچهارشنبه ها!! ومنظومه هايي تكراري ، اشاره سطحي به روابط زن ومرد بدون شرح علل « عقده اوديپ» يا بررسي لاكاني ضمير ناخودآگاه و از ياد رفتن علل شروع اين جريان به تكرار غزل نئوكلاسيكي انجاميد كه حتي آن محتواي عميق، اتفاق وكشف شاعرانه وصنايع ادبي نيز از آن حذف شده بود. البته لازم به ذكر است كه اين غزلهاي روايي بيشتر به قصيده ي نو تمايل داشتند فضاي توصيفي وپيچيده ي آثار ابتدايي يادآور قصايد « منوچهري » بود واستفاده از اختيارات وزني وطولاني شدن غزل (حتي گاهي بيش از 20بيت) اين نظر را تقويت مي كرد. نكته ديگر، ارتباط عمودي ابيات بود كه آن نيز در قصايد بي سابقه نبود زبان ناملايم و غيرمغازله اي اين نوع اشعار واستفاده گسترده از اختيارات شاعري نيز در همين راستا قرار مي گيرد. هرچند با گذشت سالياني از شروع اين جريان ، آثار دوباره به سمت غزل شدن گام برداشت واز ماهيت ابتدايي خويش فاصله گرفت. همانگونه كه اشاره كرديم يكي از مهم ترين علت هاي افت ناگهاني اين نوع شعر آن بود كه در ابتداي پيدايش اين جريان ، پاره اي نيازها در غزل نئوكلاسيك وجود داشت واين غزلها در واقع ايده هايي براي ترميم اين خانه قديمي بودند اما متأسفانه در نسل دوم به كلي نياز هاي اوليه فراموش شدند وهمان نوآوري هاي مختصر هم بصورت ابتر مورد استفاده قرار گرفتند وتكرار شدند. غزل به نوعي به نظم كشيدن روابط خانم وآقا تبديل شد و رمانتيسيسم منفعل حاكم آن را از اهداف اصلي خويش دور كرد. شايد هم جريان ايجاد شده در واقع حركتي بيش از اين را در غزل صحيح نمي دانست و البته غزل با محتوا و كاركرد قرن هفتمي خويش توانايي روسازي بيش از اين را نداشت يعني تبديل جزء به جزء فضاي ميخانه به كافه، راوي به مرد و ساقي به خانم مشكل را حل نمي كرد بلكه تنها مي توانست مرهمي موقتي بر زخمهايي باشد كه حركت صاعقه وار فراروايت هاي « عقل» و«علم » در جامعه اي ايجاد كرده بود كه سالها غرق در متافيزيك بود… جريان دوم : به موازات اين حركت شعري ، اتفاقاتي رخ داد كه منجر به جرياني موازي شد جرياني كه بيش از آنكه زاييده غزل نئوكلاسيك باشد فرزند ناخلف شعر سپيد بود. فضاي تلفيقي، التقاطي جامعه كه سنت ، مدرنيته و پسامدرنيته را يكجا وحتي گاهي به گونه اي تفكيك ناپذير دربرمي گرفت اين فكر را به ذهن غزلسرايان متبادر كرد كه دغدغه هاي پسامدرن انسان امروز را مي شود در قالب منظم غزل ريخت تا به نوعي بازنمود وضعيت حاكم بر جامعه باشد وقتي « دربرابر ديدگان انسان پست مدرن ديگر نشاني از افق تصميم بخشي ، كليت بخشي ، جهاني شدن و رهايي عمومي به چشم نمي خورد»(16) پس نگاه كل گراي غزل كلاسيك نمي تواند دغدغه هاي او را به ما نشان بدهد(يادمان باشد كه غزلهاي موازي اين جريان(جبهه اول) نيز از سويي ديگر و با استدلالي متفاوت به همين موضوع رسيده بودند) اما مسأله موجود اين بود كه اين اتفاق فلسفي در درون انساني افتاده بود كه محصور در پيراموني مدرن زده شده بود حصاري كه قالب غزل به عنوان يك شبكه منظم ودرهم تنيده ، نماد آن بود البته كاركردها و انرژي بالقوه اين قالب را نيز در اين انتخاب نمي شد نديده گرفت. يكي از مسائلي كه در اين جريان مورد توجه قرار گرفت « زمان» بود. نگاه غيرخطي به زمان هرچند درعرفان ما بي سابقه نبود اما وقتي اين نگاه بر متنها غالب شد خود همه چيز را دگرگون كرد مثلا ديگر روايت ها و فرمهاي خطي جواب نمي دادند و هرگونه محتوا و اصلا اعتقاد به چيزي به نام محتوا دچار تزلزل شد. اين نگاه اثر خود را بر روي « زبان » نيز گذاشت و جمله هاي نيمه تمام و سه نقطه ها جايگاهي براي برشها و شكستهاي روايت شدند و از آنسو استفاده هاي دوگانه از كلمه به تلفيق جملات پرداخت! نگاه غيرخطي به زمان شايد در ابتدا در حدّ چند سؤال و بازي بود« مثلا اينكه انسان با نگاه كردن به آسمان دارد گذشته ستارگان را مي بيند يا اينكه تولد همزمان دو كودك در ايران و آمريكا در دو تاريخ مختلف ثبت مي شود يا…»(17) اما با پيشرفت مطالعات علمي شاعران جوان (با سابقه عرفاني قضيه در ضمير ناخودآگاه آنها) جريان نسبي بودن زمان و نگاه از بالا( و نه نگاه خطي!) توانست درذهن آنها نهادينه شود واثرات گسترده اي را بر روي شعر ايجاد كند. فرمهاي پيچيده ي اين آثار كه گاهي به لابيرنتي گريز ناپذير مي ماند حجم وسيعي از شعرها را فراگرفت. « ارجاعات درون متني » براي پيوند غير خطي ابيات به هم بسيار پركاربرد شد و « ميان متن ها » به تلفيق آگاهانه آثار وايجاد كلاژي از زندگي و ادبيات دست زدند اما اين نگاه نيز به مرور زمان دچار مشكل شد و در پاره اي از آثار به جاي آنكه ما شاهد نگاهي ديگرگونه به زمان در اثر باشيم شاهد تكه پاره كردن هاي تعمدي اثر براي گيچ كردن مخاطب بوديم و ارجاعات درون متني نيز جاي خود را به تداعي هاي معنايي دادند كه اثر را بيشتر شبيه يك متن « جريان سيال ذهن مي كردند» تا… از مهم ترين اتفاقاتي كه درپشت اين جريان روي داده بود حركت متن از سمت استبداد مؤلف به شراكت مخاطب در خلق اثر بود به گونه اي كه ابهام به گستره اي به نام « تأويل پذيري مكرّر» و آنگاه بي معنايي (عدم داشتن معنايي ثابت وغالب ) رسيد. بحث هاي « بارت» پيرامون « مرگ مؤلف » و پرداختن به مسأله« هرمنوتيك » غزلها را داراي زباني گنگ و پيچيده كرد كه به هيچ وجه براي مخاطب ساده پسند غزل فارسي دلچسب نبود . تغيير راوي از اوّل شخص هميشگي به راوي هاي ديگر و حتي درصورت به كار بردن راوي اول شخص ، فاصله گرفتن مؤلف از راوي با عث شد فضاي حسي و« درددل مانند» از غزل رخت ببندد اما اين شمشير دولب از جانبي ديگر رشته ي ارتباط مخاطب عام و حتي خاص را از اين شعر بريد و پاره اي غزلها به بازي هايي رياضي تبديل شد كه گويا تنها براي امتحان هوش مخاطب آفريده شده بود! پرداختن به مسأله زبان باعث تغيير نگرش مؤلف به متن نيز شد زيرا مشخص شد كه زبان از ارتباطي كه مؤلف به آن مي انديشد طفره مي رود يعني درحالي كه« استفاده كنندگان ]از زبان[ مي كوشند تا ديگران را درك كنند همچنين تلاش مي كنند تا معناي مورد نظر خود را نيز به كلمات و واژه هاي مورد استفاده منتقل كنند»(18) درواقع ما با كلمات روبرو نيستيم بلكه با انعكاسي از آنها درضمير ناخودآگاه خود مواجهيم. « دكارت» اين قضيه را با مثالي جالب توضيح مي دهد او مي گويد كه كودك وقتي در دوره طفوليت شكل مثلثي را مي بيند درك درستي از آن ندارد بلكه در سنين بالاتر تصور او راجع به مثلث واقعي از تصوير ذهني او منشأ مي گيرد و درواقع او آن تصوير ذهني را كه بسيار ساده تر است مي بيند. با تثبيت اين نوع نگاه به زبان ، به نوعي محتوا نيز دچار تغيير شد يعني وقتي كلمات فاقد معناي حقيقي شدند
گرمارودی انواع ملمع را تعریف کرد و بر دیگر ویژگی و خصایص حافظ تاکید کرد: در زمینه آگاهیهای حافظ از علوم متداول عصر هم در دیوان نمونههای متداولی میتوان یافت. مثلا در این بیت، اصطلاحات علم طب را برجسته کرده است: فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان/ لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان/ آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود/ گو نفسی که روح را میکنم از پیاش روان. واژههای و ترکیبهای «خسته»، «لعل» و «به پرسش آمد»، از این دست هستند. به طور مثال خسته به معنای زخمی، دردمند و بیمار است. در مصراع دوم لعل به صورت اضافهی صفت به موصوف برای لب به کار برده میشده است و البته به خواص طبی آن هم اشاره دارد. وی ضمن اشاره به کتاب حافظ نوشته خرمشاهی، بر اهمیت شیراز به عنوان کانون مهم فرهنگی ایران و جهان اسلام در قرن هشتم هجری تاکید کرد و گفت: در چنین محیطی شاید حافظ در زمره کودکانی بود که در دار القرآنها و مکتبها به آموختن و حفظ قرآن میپرداختهاند. ظاهرا او نخست به حفظ قرآن و سپس در مدارس شیراز به تحصیل علوم متداول عصر مشغول شده است. در جوشش یا قریحه شعری نبوغ دارد، در کوشش و اکتساب هم از تمام عموم عصر خویش، از قرآنشناسی، قرائتشناسی قرآن و تفسیر و کلام و فقه و علم الادیان و منطق و فلسفه تا علوم ادبی چون صرف و نحو و معانی و بیان و نقد شعر و حتا برخی علوم متداول عصر مثل نجوم و هیات و علم الابدان و تاریخ و سیره و نیز از شعر شاعران عرب زبان و فارس زبان پیش از خود و همزمان خود، به شهادت دیوانش آگاهی تخصصی دارد. موسوی گرمارودی، پس از شرح مفصلی از احوالات فرهنگی علما و ادبا و فضلای هم عصر حافظ گفت: آنچه تا اینجا گفتم یادآوری این نکته بود که در محیط فرهنگی شیراز اشخاص و حتا اوضاع همه و همه اسباب بزرگی او در شعر را فراهم میآرود. در زمینه جان و جوهر و درون و گوهر شعر او تنها یادآور میشوم که حافظ تا چشم باز کرد قرآن پیش رو داشت، در کودکی الفاظ آن را از بر کرد و در سینه انباشت، سپس هرچه چراغ عمر و عقل و درک او بیشتر سر کشیده است، معانی قرآن بر او مکشوفتر شده است. به عبارت دیگر در کودکی سواد قرآنی آموخته است و از آن پس به تدریج فرهنگ قرآنی. به همین روی با قاطعیت میتوان گفت شعر حافظ از شاعر نابغه پیش از او، سعدی، معناگراتر است. وی در ادامه بر ابیاتی اشاره کرد که بر سوگ شاعر در مرگ فرزندش دلالت دارند: غزل شمارهی ۱۳۴ به این واقعه اشاره میکند: قره العین من آن میوهی دل یادش باد/ که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد/ آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ/ در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد. استفاده از تعبیر کمان ابرو به احتمال بر دختر بودن فرزند از دست رفته دلالت دارد. البته در برخی قطعات دیگر در این احتمال تشکیک میشود و یا ابیات دیگر که تاریخ فوت او را بازنمایی میکنند. مورد دیگری که از ابیات حافظ میتوان دریافت سفر یزد است. گرمارودی در این خصوص گفت: بنا به تصریح غزلها و قطعهها سفرهای اصفهان و یزد مسلم است. درمورد سفر یزد در بیت سوم غزل ۳۵۹ میگوید: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت/ رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم. قزوینی در صفحه ۲۴۷ دیوان در ذیل این بیت نوشته است: «مراد از زندان سکندر بنابر آنچه در فرهنگها و در تاریخ جدید یزد مسطور است، شهر یزد و مراد از ملک سلیمان، فارس است.» دو نشانهی دیگر هم موید این سفر هستند، یکی پاسخ مهر آمیز حافظ در غزل دوازده به مردم یزد. ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو/ کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما/ گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست/ بندهی شاه شماییم و ثناخوان شما. وی در ادامه ابیات دیگری در تایید این سفر و همچنین سفر اصفهان ذکر کرد. پس از آن به ابیاتی اشاره کرد که در آنها از کمالالدین اسماعیل یاد شده است: مورد دیگری که در احوال شخصی هر شاعری میتوان یافت، نام بردن از شاعرانیست که به آنها علاقه داشتهاند. حافظ در غزل ۳۲۹ بیتی زیبا از کمالالدین اسماعیل را تضمین کرده است: ور باورت نمیشود از بنده این حدیث/ از گفتهی کمال دلیلی بیاورم/ «گر برکنم دل از تو بردارم از تو مهر/ آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟» شاید جمال و کمال را در برخی از اشعار خویش با عنایت و مهر قلبی به این پدر و پسر سروده باشد. در غزل ۲۹۴ بیت هفتم میگوید: با جمال عالم آرای تو روزم چون شب است/ با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع. در ادامه حافظ موسوی، در باب چرایی و راز تاثیر سخن حافظ گفت: راز ماندگاری حافظ را میتوان در این دید که سخن و کلام او شعر است و شعر مشمول صدق و کذب نمیشود، در پی اثبات و یا رد چیزی نیست. اینکه آثار قدما را همچنان میخوانیم به این دلیل است که اساس کار ایشان بر پایهی صدق و کذب نیست. از دیگر سو، میبینیم که اشاعره با ادلهی فراوان بر اشعری بودن حافظ تاکید میکنند، معتزله به همین نحو و برخی نیز معتقدند که او التقاطی بوده است، در چرایی این رویکردها میتوان گفت که به احتمال، در سپهر اندیشگی او چیزی بوده است که توانایی جمع این اضداد در خود را داشته است. وی در ارتباط با تبیین و بررسی جهان فکری و اندیشههای حافظ گفت: برای تحقق این هدف بایستی ویژگیهای عصری که او در آن میزیسته و همچنین جغرافیای فرهنگی او را مد نظر داشته باشیم. حافظ در قرن چهاردهم میلادی زندگی میکرده است، این قرن از حیث تاثیرگذاری بسیار حائز اهمیت است. چراکه در آستانهی عصر روشنگری بوده است. در همان عصر در اروپا و در فلورانس، دانته میزیسته است که تاثیری به سزا در پیرامون خود داشته است. از آن سو در ایران و در شیراز حافظ زندگی میکرده است. اگر بخواهیم بحثمان را حول این دو شخص متمرکز کنیم با تعدادی سوال کلی رویارو میشویم که برای هر دو مطرح بوده است و به آن پرداختهاند. سوالاتی از این دست: نظام هستی چگونه تولید شده است؟ تکلیف ما در آن چیست؟ بعد از مرگ به کجا خواهیم رفت؟ مساله اخلاق چیست؟ گناه چیست؟ موسوی سوال آخر را مفهوم کلیدی در پیش برد بحث دانست و ضمن اشاراتی به تورات بر آن تاکید کرد: ارتکاب گناه باعث رانده شدن انسان شد. در تورات به قول خداوند اشاره شده است مبنی بر اینکه انسان با این گناه یکی از ما شده است، به دنبال این گناه کافیست میوه درخت جاودانگی را بخورد تا به خدا بدل شود. بنابراین رانده شدن به نوعی نزدیک شدن به معرفت الهیست. اساس ماجرا در این گنه شکل میگیرد، درجات مختلف دوزخ و بهشت، بر اساس رابطهای او با گناه شکل گرفتهاند. وی ادامه داد: در این رابطه دانته هم چون عرفای ما به عقل اعتقاد دارد ولی آن را کافی نمیداند. شجاع الدین شفا در مقدمهی خود بر کمدی الهی، اثبات کرده است که در این اثر جاودانه چیزی برجستهتر از آنچه عرفای ما به شیوایی گفتهاند عنوان نشده است. او در این میان بر حافظ تاکید ویژه دارد. اما من به گونهای دیگر فکر میکنم. نحوه نگرش دانته هم چنان متعصبانه است، از چارچوب کلیسای مسیحی فراتر نمیرود، در حالی که حافظ چنین نیست، در این محدوده متوقف نشده است. ارتباط آن دو با گناه نخستین جالب توجه است، آنها در مسیرهایی کاملا مجزا پیش میروند. در سیستم فکری دانته به هیچ روی نمیشود گناهکار بودن انسان تردید کرد، اما حافظ به گناه اولیه مباهات میکند. پدرم روضهی رضوان به دوگندم بفروخت/ ناخلف باشم اگرمن به جوی نفروشم
. اصلانی، بخشی از آرای بیژن الهی در تفسیر ابیات مذکور در توالی باب ابیات و توازن و روابط آنها را قرائت کرد و ادامه داد: پس از آن میرویم سراغ شاعری دیگر که سیاه قلمهایش شاهکار دوران قرن نگارگری ماست؛ سلطان محمد، شاگرد بیواسطه بهزاد. آن دو بر خلاف آنچه میگویند در تداوم مکتب هرات هستند و نه متعلق به مکتب غربی ایران؛ البته به شرط اینکه هنرمندان را صاحب مکاتب بدانیم و نه شهرها را؛ بر خلاف رویکردی که شهرشناسان در پی تنزل ایران از امپراتوری به شهرهای خانی رواج دادهاند. بهزاد زندگی روزمره را به جهان نقاشی وارد کرده است، نه به معنای رئالیزم سوسیالیستی، بلکه به معنای نوعی نگاه به جهان روزمره که میتواند چنان متعالی شود که جزء تعالی رنگ و شکل و فرم واقع شود قرار گیرد و نه اینکه تنها ثبت شود. وی افزود: سلطان محمد، قدمی فراتر میگذارد، او همه جهان را زنده میبیند، صخرههایی را خلق میکند که چهرههای موجودات هستند، از دور به کوهها و صخرههای معمولی میمانند ولی از نزدیک جاندار و سمیع و بصیر هستند. او یکی از فیلسوفهای بزرگ جهان در نقاشی است. سلطان محمد بیتی که در آنجا حذف شد مبنای یکی از آثار خود قرار داده است. او با اتکا به فرمهای خود شور و هیجان را مطرح کرده است. در این اثر این خطوط هستند که از فرط هیجان شعری دیگری را القا میکنند، چیزی که حافظ به کلام تصویر میکند او به رنگ و خط و خطوط تصویر کرده است. ما در آنجا حالتی در چهره نمیبینیم اما وضعیتی در فضا میبینیم. نقاشی ما وضعیت نگار است و کلام ما حالت نگار. حافظ حالتها را گفته است و نقاش وضعیتها را طرح زده است. هر دو دو شعر مطلق در این باب گفتهاند. سخنران ديگر نشست موسوی گرمارودی سخنان خود را با عنوان «چهره حافظ در آینه دیوان او» و با تاکید بر اینکه جزئیات زندگی حافظ ناشناخته مانده است، بخشهایی را آن را بازگو كرد و در اشاره به بیت چهارم از غزل ۴۲۸ گفت: دکتر قاسم غنی در یادداشتهای خود از قطعه «خسروا دادگرا شیردلا بحر کفا» که حافظ آن را خطاب به مسعود شاه سروده است، استنباط میکند که دوره شاعری خواجه قریب به پنجاه سال بوده است. بنابراین کمتر از هفتاد و پنج سال عمر برای او نباید فرض کرد. یعنی تاریخ تولد او بین ۷۱۵ تا ۷۲۰ است. کلیاتی که میان همه شاعران قدیم، در هر عصر مشترک بوده است، میتوان درباره حافظ هم گفت، اگر بخواهیم به این کلیات در زمان حافظ نزدیکتر شویم خوشبختانه در قرن هشتم ابن خلدون راهنما و رهنمون ماست. او ضمن تصویر شیوه تدریس در مناطق مختلف جهان اسلام، در مورد ایران در قرن هشتم هجری قمری چنین میگوید: ایرانیان از مجموعه مواد و منابع آموزشی استفاده میکردند، چنان که آموزش قرآن را با آموزش علوم و هنرها میآمیختند، جوانان با قوانین دانش آشنا میشدند و آموزش خط خود، مکاتبی جدا و استادانی دگر داشت . وی در ادامه بر طبقهبندی علوم در جهان اسلام، در قرن هشتم، با توجه به آرا ابن خلدون اشاره و ادامه داد: خطه فارس، به ویژه شیراز از یک قرن پیش از قرن هشتم که ابن خلدون محیط علمی آن را تصویر میکند، یعنی بعد از هجوم مغول و از قرن هفتم مهد رجال علم شده بود و از نواحی مختلف بدان روی آورده بودند، شمس قیس رازی مولف کتاب مشهور «المعجم فی معاییر اشعار العجم» در حدود ۶۲۳ به فارس رفت، در قرن هشتم «شاه شجاع در شیراز مدرسه دارالشفا را ساخت و میر سید شریف جرجانی مولف کتابهای صرف و نحو و منطق را به سمت مدرسی منصوب کرد و خود وی در مجلس درس معین الدین یزدی مولف «مواهب الهی» در تاریخ خاندان مظفری حضور مییافت. در همین قرن هشتم که سخن از علوم متداول و رونق تدریس و تدرس در آن رفت، اگر نگاهی به شاعر شاعران همه اعصار، حضرت حافظ بیفکنیم، در تمام حدود ۵۰۰ غزل دیوان او نشانه احاطه وی به عصر خودش را به روشنی مشاهده میکنیم. گرمارودی، مقدمه هماره خواندنی علامه قزوینی را تایید این مدعا موثر دانست و تاکید کرد که حافظ در عصر خویش، بیش از اینکه عارف و صوفی باشد، عالم و فاضل بوده است و جنبه علم و فضل او بر جنبه عرفان و تصوفش غلبه داشته است. وی ادامه داد: از آنجا که حافظ علاوه بر آنچه علامه قزوینی در مقدمه خود برشمرده است، به چندین هنر دیگر نیز آراسته بوده است، در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهم کرد. اول، عربیدانی. گرایش شعر به زبان عربی در قرون چهارم و پنجم هجری قمری در میان ایرانیان با ابوالفتح بستی، ابن عمید، و پسرش و صاحب ابن عباد و برخی شاهزادگان آل بویه چون ابوالعباس خسرو فیروز و چند تن دیگر به اوج رسیده بود، در قرن هشتم از میان برخاسته و تا حد تفنن و یا سرودن ملمعات فروکش کرده بود، اما سنت عربی دانی و عربی خوانی و گاهی عربی نویسی به نثر همچنان به قوت خود باقی بود. وی ضمن معرفی کتاب نفیس «بیاض تاجالدین احمد» گفت: از آنجا که مرواریدهای درخشان نظم یافته در این گردنبند از صدف بزرگان متشخص و متشخصان بزرگ آمده است «گنیجینه گوهر لطیفههای بزرگان» تا میان اسم و مسما و لفظ و محتوا همگونی باشد. نه تنها مقدمه، بلکه بیشتر مطالب متن نیز به زبان عربی است. بیسبب نیست حافظ که هنگام نوشته شدن این بیاض زنده بوده است میفرماید: اگرچه عرض هنر پیش یار بیادبی است/ زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است. از نشانههای دهان پر از عربی وی شعرهای ملمع اوست. ملمع در اصطلاح شعریست که ابیات یا مصراعهایی دارد غیر از زبانی که شعر در آن سروده شده است.
شايد تنها نكته ي بحث برانگيز پيرامون آثار سوررئال اين دسته آن بود كه خود تصميم براي نوشتن شعر و برداشتن قلم فرايندي خودآگاه است پس ايجاد اثري سوررئال كه نتيجه حركت از ضمير ناخودآگاه بدون گذر از خودآگاه است به طور مطلق ممكن نيست درضمن دغدغه رعايت وزن وقافيه نيز وجود دارد!هرچند در دفاع از اين گونه اشعار به نظريه « دريدا» ارجاع داده مي شود كه خودآگاه را توهم اختراعي انسان ناميده و اعتقاد دارد كه« حتي تجربه اي كه ظاهرا كاملا بلافصل وبي درنگ مي رسد بازتاب مستقيم جهاني بيرون نيست. دريافت وادراك براي هميشه از حضور « خود چيزها» جداشده است»(11) اما مطمئنا باتمام اين حرفها نمي توان از درجه نمادينه شدن جهان بيروني درذهن چشم پوشيده ونشانه ها را در يك سطح دانست.(12) در همين حين موقوف المعاني كردن ابيات كه در ابتداي راه ضرورتي به وجود آمده بر اثر ساخت روايي متن بود كم كم به تكنيكي تبديل شد كه بدون دليل و به صورت افسارگسيخته اي انجام مي شد. شايد عدم تشريح مواضع و شناسه هاي موجود در اين نوع ازغزل بود كه باعث شد نسل جوان كه بعد از افول غزل نئوكلاسيك به دنبال جايگزيني براي آن بودند بدون تعمق وپيمودن مسير، تنها به جايگزيني مو به موي كلمات بپردازند و اين غزلها را از مسير صحيح خويش دور كنند. در واقع در نسل دوم ، موقوف المعاني شدن به خاطر كوتاه و بلند شدن جملات و بازماندن دست شاعر نبود بلكه گاهي مي ديديم كه جمله اي از ميانه يك بيت شروع و درميانه بيت بعدي پايان مي پذيرد( در واقع دقيقا به اندازه يك بيت ) پس عدم توانايي شاعر وهمچنين عدم شناخت مسيرهاي اين حركت را مي توان دراين موضوع دخيل دانست. حركتهاي زباني موجود در اين آثار نيز بيشتر در بازي با فعلهاي متعدي ولازم خلاصه مي شد يعني آوردن مفعول براي فعلهاي لازم! كه در ابتدا كشفي زيبا درغزل به نظر مي رسيد اما تكرارهاي غيرضروري و گرته برداري هاي كوركورانه از اين تكنيك ، نوعي جنبه طنز به آن داد و از ارزش اين تكنيك شديدا كاست. تا آنجا كه تنها گزينه هاي پوچي تشكيل شد كه مخاطب را جذب تفاوت خويش مي كرد و اين حركت هاي زباني به جاي آنكه با زير پا گذاشتن زبان معيار به ساخت دست بزنند خود مولد فضاهاي خالي بيشتر شدند. درواقع « اگر واژگاني بعنوان يك فعل متعدي توصيف شد بايد در هر سطحي از نمايش ، مفعولي داشته باشد كه بعنوان متمم آن در يك گروه فعلي به لحاظ نحوي تظاهر يابد يعني در سطح زيرساخت ، ساخت ظاهري و صورت منطقي … اما ، البته نه ضرورتا دررو ساخت!»(13) اما « مفعولهاي نهفته در زير ساخت » كارهاي اوليه اين دسته آثار فراموش شدند تا بازي زباني سطحي به عنوان الگويي براي ساختن اينگونه آثار قرار بگيرد. معجون واژگان غيرشعري! اما پركاربرد در جامعه مدرن زده(نمي گويم مدرن!) در ابتداي راه ، خود باعث پرداختن به ايده هايي بكر شد. ايده هايي كه اين تصاوير جديد به مخاطب خود منتقل مي كرد اما همين واژگان پس از به كارگيري چندباره و گرفتن مجوز شعري وعادت ذهن مخاطب به آن ، خود دچار تكرارهاي خنده داري شد كه به محدوديت دوباره دايره واژگاني غزل انجاميد به طور مثال همه ي اشخاص داخل غزل( ومثل هميشه « زن» و « مرد» كه به شخصيت هاي ثابت اين نوع غزل تبديل شده بودند) « قهوه » مي خوردند(اما كسي فالوده وبستني وشير موز نمي خورد!!) وهمين اشخاص يا سوار« قطار» مي شدند يا درصورت نوآوري شاعر سوار«اتوبوس» مي شدند( وهيچكس توي هيچ شعري سوار مرسدس بنز، ژيان يا وانت نمي شد!) و هزاران مثال ديگر … از ديگر مشكلات اين شعرها فضاي نهيليستي حاكم برآثار بود كه اين فضاي سياه غالبا به گونه اي بسيار تصنعي خود را با مرگ يا خودكشي شخصيت داستان پايان مي داد(ساده ترين روش براي بيان انديشه هاي نهيليستي ) البته همين اتفاق در ابتداي اين جريان شعري ، كشفي بديع به نظر مي آمد اما با تكرار هزاران باره ي آن با توجه به تكيه اين غزلها بر روايت و از دست رفتن تعليق موجود درمتن و لو رفتن پايان بندي ،ارزش خود را ازدست داد وحتي به ضد ارزش تبديل شد. به طوركلي « نهيليسم جرياني است كه انكار كننده ي هرگونه خير وشر مي باشد ودرمعناي ديگر ، با ور وجود و ذات را در حدّ پنداري مي داند كه در خيال وغيرواقعي است و فراگذشتن از آن را ازطريق تجربه عدم جستجو مي كند »(14) اما شخصيت پردازي ها و كنش آنها در طول و عرض متن به هيچ وجه مؤيد چنين تعريفي نبود و اگر نهيليسم را به سه شاخه 1- بعد از رفاه 2- عدم هرگونه رفاه 3- اجتماعي مكتبي تقسيم كنيم(15) محتواي موجود در غزلهاي نسل دوم اين جريان را بايد در دسته چهارمي قرار دهيم وآن را « نهيليسم اكتسابي » بخوانيم! هرچند پاره اي از دفاع ها نيز اين نكته را مطرح مي كنند 3
. دوره دوم: از آغاز پيدايش فن چاپ در هند و ايران يعني حدود سال 1279 تا سال 1320 را در برميگيرد. در اين دوران، علاوه بر چاپهاي متعدد ديوان حافظ، دو نسخه با اهميت توسط استاد خلخالي و نيز نسخه بروخيم به اهتمام حسين پژمان منتشر ميشود. دوره سوم: اين دوره از سال 1320 با انتشار ديوان حافظ به تصحيح قزويني ـ غني آغاز ميشود و تا سال 1360 ادامه پيدا ميكند. دوره چهارم: اين دوره كه از سال 1360 تا امروز را در برميگيرد، به گونهاي تداوم دورة سوم است. در اين دوره حافظ پژوهي به اتكاي آثار ارزشمند گذشتگان و نيز فضاي عمومي كشور رونق دو چندان ميگيرد. كه ميتوان از آن با عنوان دوران شناخت و نقد ادبي ياد كرد كه در واقع نشست امروز نيز بر مبناي همين اصل شكل گرفته است و هريك از شاعران، نويسندگان و هنرمندان از ديدگاه خود با اين موضوع همراه شده و به شرح سخن ميپردازند. در ادامه هادی مشهدی در سخنان خود با عنوان «حافظ و گذار از دامچالهها» گفت: بیستم مهرماه روز بزرگداشت لسانالغیب حافظ شیرازی است. حافظ را میتوان رفیق گرمابه و گلستان ایرانیان تلقی کرد، بدون اغراق میتوان تاکید کرد، خانهای در ایران نیست که دیوان او را بر طاقچه نداشته باشد و میتوان گفت ایرانی سال تازهاش را بدون او آغاز نمیکند. انس ایرانیان با حافظ روز به روز فزونی مییابد و غزل روان او بیشتر در لایههای زیرین زندگیشان رسوخ میکند. این همه دلایلی اندک هستند برای تقلا بر شناخت روز افزون او. پس از آن نيز استاد بهاء الدين خرمشاهی با موضوع «چگالی بیسابقه معنا» به سخنراني پرداخت. وي ضمن تاکید بر شخصیت چند وجهی حافظ، خاطرنشان کرد که در خصوص هر یک از آن وجوه میتوان مباحثی طولانی عرضه کرد. وی در شرح فهرستوار برخی از آنها گفت: به اعتقاد من حافظ بزرگترین متفکر ماست؛ خواهند گفت ملاصدرا و ابن سینا و خیام را هم داریم، برخی حافظ را ذیل بر خیام دانستهاند در این رابطه باید گفت که او یک مضمون بزرگ دارد که بسیار زیبا بیان کرده است، مضمونی اندوهگین در ارتباط با مرگ؛ حافظ هم همین اندوه را دارد، ولی بسیار شیرین بیان کرده است، شور زندگی در او بیداد میکند. هیچکس به انداره او فرصت ثبت حیات را غنیمت نشمرده است. وی در شرح دیگر ویژگی حافظ گفت: او فقط ادیب نیست، تمامی ذهن او را ادبیزدگی اشغال نکرده است، به دنبال لفاظی نبوده است. او ادب پژوه و بلاغی و قرآنشناس بوده است. قرائتهای مختلف و دگرخوانیهای قرآن را به خوبی میشناخته است، به احتمالي مفسر هم بوده است. استفاده از مضامین قرآنی در شعر حافظ بسیار دیده میشود. از این رو من بر این نكته تاکید دارم که قرآنشناسی مقدمه حافظشناسی است، اگر قرآن را نشناسیم، ادبیات فارسی و عربی بر ما مکشوف نمیشود. دانستن قرآن مفتاح بزرگ ادبیات و عرفان قدیم است. آشنایی به هنر دیگر ضلع وجودی حافظ است. خرمشاهی در این رابطه گفت: او کلام زیبا میآفرید آنچنان که امروز ما معتقدیم موسیقی میدانست. باستانی پاریزی مقاله مفصلی در این ارتباط نوشته و این فرض را اثبات کرده است. از دیگر ویژگیهای حافظ میتوان به متکلم بودنش اشاره کرد. علم کلام اشعری را میدانست، اندکی هم به اشعریگری اعتقاد داشت و البته گرایشهایی هم به معتزله؛ اینها همه وجوه و اضلاع او هستند. علاوه بر اینها بلاغت هم میدانست. خرمشاهی بر روشنفکر بودن حافظ به معنایی مشابه آنچه امروز از این واژه بر میآید، تاکید کرد: برخی روشنفکری و برخی مفاهیم مشابه را خاص امروز میدانند و نسبت آنها را به قدما غلط میپندارند. اما میتوان او را به این اعتبار که بسیار چیزها میدانست، مسئول، معترض و آگاه به علوم زمانه خویش بود روشنفکر خواند. دیگر اینکه حافظ بسیار معناگرا بوده است. این چگالی و فراوانی معنا در بافت شعر او در شعر عرب و شعر فارسی بیسابقه است. استقلال در ابیات غزل امکان انقلاب در غزل را برای او مهیا کرده است. وی ادامه داد: حافظ منتقد و حتا اصلاحگر اجتماعی بوده است، او نه تنها جامعه زمان خود را اصلاح کرده است، بلکه برای اصلاح زمانههای دیگر هم کوشیده است. شفیعی معتقد است که تمام طنزهای حافظ، متوجه مسائل دینی است، من معتقدم که این گونه نیست. در پاسخ به او نزدیک به هفتاد بیت مثال آوردم که طنز است اما ربطی به دین ندارد. باری او هنرمند به معنای امروزین کلمه است. بسیاری از شعرای قدیم هنرمند نبودند، ادیب، عروضی، قافیهشناس و بلاغتشناس بودند، نظمی میگفتند و شعر مینامیدندش. دیگر ویژگی او این است که از دیگران استفاده کرده است. هیچکس در تاریخ شعر فارسی به اندازهی او این اتفاق را صورت نداده است. قولی هست که در نقل مضامین، شعر را متعلق به کسی میداند که آن مضمون را به بهترین شکل عنوان کرده باشد. بدون مبالغه، مضمونی را ندیدم که حافظ از دیگری گرفته باشد و بهتر از او نگفته باشد. خرمشاهی در انتها با تاکید بر انقلاب حافظ در غزل و بیان معانی زندگی در آن قالب گفت: مضمون، رابطه درون شعری دارد، اما حافظ معناگراست، به نظر من ما متفکری هنراندیشتر از او در تاریخ ادبیاتمان نداریم. او یک چند ضلعی متفاوت است، به همین جهت هم شعرش متفاوت است. در ادامه خسرو سینایی ضمن بازگویی نقل قولی مبنی بر عدم ارتباط سینما و شعر موضوع بحث خود را «ارتباط تنگاتنگ شعر، سینما و هنرهای دیگر با یکدیگر» عنوان کرد و در این خصوص گفت : در محدوده فرهنگهایی که کم و بیش شناختهام، برای من، سه اوج دستنیافتنی وجود دارد. در موسیقی یوهان سباستین باخ؛ در هنرهای تجسمی میکل آنژ و در شعر خواجه شمسالدین حافظ. دانشجو که بودم گاهی برای فرار از سوز سرمای زمستانی شهر وین به کلیسایی که سر راهم بود، پناه میبردم و ساعتی در آنجا مینشستم. غالبا کسی در آنجا آثاری از یوهان سباستین باخ را با ساز ارگ تمرین میکرد. آن موسیقی در آن خلوت و تنهایی کلیسا، چنان مرا به عالمی روحانی نزدیک میکرد که مولانا، شوریدهترین شاعر بزرگمان را یاد میکردم که میگوید: مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم. وی ادامه داد: وقتی به تندیسهای میکل آنژ نگاه میکنم، وقتی که مجسمههای «داوود» یا «ترحم» را میبینم، بیاختیار در برابر عظمت، تناسب و در عین حال ظرافت وجود انسان، سر تعظیم فرود میآورم و خود را در مقابل انسان بودن مسئول میبینم و باور میکنم که اجازه ندارم حقیر باشم. برای من فردوسی نماد حماسه و بزرگی است، سعدی نماد خرد و جهاندیدگی و مولانا نماد رهایی و شوریدگی. اما دوستی دارم که میدانم دوست بسیاری از شما نیز هست. نامش شمسالدین محمد شیرازی متخلص به حافظ و ملقب به لسانالغیب است. شاعر و پژوهشگر فرزانه و فروتن. سینایی، در جملهای به نقل از خسرو شافعی، انس با حافظ را توصیف کرد: «زبانش آنچنان ساده و آشناست که گویی ترانهاش را از عهد گهواره شنیدهای، آنچنان با رمز و معما میگوید که پنداری پیامی است که از کهکشانهای دور میرسد»! نوجوان که بودم من هم به جرگه بیشمار مریدان خواجه شمسالدین پیوستم. در همان سالهای نوجوانی روزی تفالی زدم و از او پرسیدم: «خواجه من عاقبت به جایی میرسم؟!» خواجه با مهربانی به من جواب داد: مژدهای دل که مسیحا نفسی میآید/ که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید. امیدی که آن روز دوستم به من بخشید، آنقدر تکانم داد که هنوز هم پس از نزدیک به شصت سال، برای تحقق گفتهاش میکوشم تا نزد او شرمنده نشوم. گرچه طی سالها خیام بزرگ را هم باور کردهام که گفت: سرتاسر آفاق دویدی، هیچ است/ و آن نیز که در خانه خزیدی، هیچ است. و بالاخره اینکه: ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز. وی در شرح ارتباط سینما شعر گفت: اگر شاعر باشی، شعر در ذهن تو شکل میگیرد. بقیه آنچه برای انتقال ذهن و احساست به دیگران به کار میگیری، ابزار کار توست: کلام، اصوات، نقشها و رنگها و بالاخره ترکیب همه اینها در یکدیگر. یعنی آنچه که برای انتقال شعری که در ذهن است به مخاطب به کار میرود، فقط ابزار است. فلینی، سینماگری که بسیار مورد علاقه من است، میگوید: «من از آن کارگردانهای سینما نیستم که حرکات دوربین را قبلا تعیین میکنند. چون آنها به طور طبیعی شکل میگیرند. همه چیز به قدرت تخیل مربوط میشود. من فیلم را در ذهن آماده دارم؛ فقط سعی میکنم آن را بسازم.» و مگر میتوان بدون قدرت تخیل شاعر بود؟! سینایی، مشروط به پذیرش این اصل که قدرت خلاق تخیل شاعر را میسازد، بر این اصل تاکید کرد که در اینصورت، دیگر ابزار انتقال آن تخیل خلاق اهمیت ندارد. وی تاکید کرد: او به احتمال زیاد ابزاری را انتخاب میکند که بر آن تسلط بیشتری دارد. شاعر امروز، حتا در جایی که کلمات را به عنوان ابزار بیان ذهنیتش به کار میگیرد؛ در بسیاری موارد دیگر در بند وزن و قافیه نیست. یک ذهنیت شاعرانه خلاق میتواند حتا «روش نثر» را در داستانی به کار برد و حاصل کار شاعرانه خواهد بود. بوف کور مصاديق روشنی در تایید این ادعاست. «... شب پاورچین، پاورچین میرفت. گویا به اندازهی کافی خستگی در گروه بود. صداهای دوردست خفیف به گوش میرسید؛ شاید یک مرغ یا یک پرنده رهگذری خواب میدید، شاید گیاهها میرویید».
جستاري در غزل امروز جستاري در غزل امروز پيش درآمد: ابتدا قرار بود در اين مجال به بحث پيرامون غزل امروز بپردازيم اما هرگونه كنكاش بدون بررسي تبارشناسانه آن ناممكن به نظر مي رسيد. پس بدين خاطر مقاله به دو قسمت تقسيم شد: ابتدا بررسي مختصري پيرامون شكل گيري اين جريان در اواخر دهه 40 و بررسي شعر چند تن از افرادي كه بطور مشخص تر در اين سالها جريان شعر نئوكلاسيك را هدايت كرده اند؛ سپس ادامه مقاله با تحليل جزءنگرانه غزل امروز در دوجبهه موازي! درضمن براي جلوگيري از هرگونه سوء تفاهم از به كار بردن اسامي در بحث پيرامون دو جريان فرضي حاضر در غزل امروز خودداري نمودم. باتوجه به نيّت من از نوشتن اين مقاله بخش ابتدايي آن داراي ضرباهنگ تندتري بوده و بيشتر به اسامي و اشخاص مي پردازد تا آنچه در متن اين حركات مي گذشته است و بعد با رسيدن به غزل امروز با انتخاب ريتم كندتر سعي در باز كردن قابليتها ، مشكلات و نقد سطحي آنها (البته با توجه به محدوديت اين مقاله) داشته ام وگرنه نقد اين جريان ها خود مجال مفصلي را طلب مي كند. ضمنا اين نكته را نيز بايد متذكر شد كه مطمئنا ريشه غزل نئوكلاسيك نه در آنچه ذكر خواهد شد بلكه در نيما ، ايرج ميرزا وحتي پيش از آن يافت مي شود و حتي در آنچه آمده است نيز جاي نام بسياري از افرادي كه در شكل گيري وهدايت اين جريان نقش داشته اند خالي است.(1) كه مطمئنا علت گذشتن از آنها نه فراموشي ومسامحه بلكه پرداخت بيشتر به غزل امروز به جاي بيان تاريخ ها واسامي است! بخش نخست : حسين منزوي در سال 1350 مجموعه «حنجره زخمي تغزل » را به چاپ رساند دراين مجموعه، غزلهايي نظير« درياي شور انگيز چشمانت… » هرچند بسيار كم تعداد ، خبر از تغييري عمده در غزل فارسي مي دادند تغييري كه شايد تجربه هاي «ايرج ميرزا» و «عشقي » براي تلفيق زبان و دغدغه هاي نو با حفظ قالب وصنايع ادبي بدون غلتيدن در ورطه ژورناليسم را مي توانست به كمال برساند. خود منزوي با اشاره به غزل « لبت صريح ترين آيه ي شكوفايي است…»(2) دراين باره مي گويد: « نخستين غزلي كه از من چاپ شد منظور غزل در حال وهواي تازه اي است كه راهي را درغزل امروز گشود اين غزل بود درمجله فردوسي سال 1347»(3) متأسفانه چاپ كتاب بعدي منزوي يعني «از شوكران وشكر» سالها به تعويق افتاد و تنها در سال 1368 اين مجموعه به چاپ رسيد كه شامل پاره اي ازآثار نئوكلاسيك موفق او نظير« زني كه صاعقه سا آنك …»(1353) بود اما كتاب «عشق در حوالي فاجعه» كه به فاصله نزديكي از آن چاپ شد جدا از آنكه حاوي بخشي از بهترين آثار او بود به همراه مجموعه «ازكهربا وكافور» توانست چهره زني را در غزل نئوكلاسيك تبيين كند كه از معشوق درشعر گذشته ، فراتر رفته و داراي شخصيت پردازي وحركت در طول وعرض روايت بود. اين رويكرد بر يكي از جريانهاي مهم غزل امروز(جريان اول) تاثيرات فراواني را به صورت مستقيم يا غيرمستقيم گذاشت كه در همين مقاله به بررسي آن خواهيم پرداخت. مجموعه هاي بعدي منزوي تا زمان مرگش به هيچ عنوان قابل بحث و مقايسه با كارهاي قبلي او نبود. زبان منزوي هرچند امروزي ست اما صلابت خاصي دارد كه تركيب آن با محتواي عاشقانه غزلها پارادوكس دلچسبي را به دست مي دهد اما جدا از اين زبان امروزي ونگاه زميني او به معشوق ، شعر منزوي همان دغدغه هاي انسان قرن هفتم را دارد! ابيات داراي استقلال معني و در پي كشف وتكانه و از آن طرف استفاده بكر از قافيه و رديف هستند. منزوي بيش از آنكه محتواگرا باشد به ايجاد زيبايي درسطح غزل فكر مي كند البته قابل ذكر است كه مهارت او نيز در شعرهاي عاشقانه زميني بسيار بيشتر است وهرجا به آن زن ملموس پرداخته قدرت بيشتري راازخود نشان داده است. درهرصورت منزوي تا پايان عمر نيز همان مسير ابتدايي را ادامه داد وبه تجربه جديدي در زمينه غزل دست نزد. دركنار او« سيمين بهبهاني» نيز چاپ مجموعه هاي خود را از سال 1330 آغاز كرده بود اما مجموعه هاي آغازين او نظير «جاي پا» و« مرمر » تنها شامل چهارپاره ها و غزلهايي است كه به هيچ وجه نمي توان بعنوان غزل نئوكلاسيك از آنها صحبت به ميان آورد. اما در مجموعه « رستاخيز»(1353) كم كم آثاري ديده شد كه به نوعي بيانگر حركت او به سمت غزل نئوكلاسيك بودند بخش 1
"قطعه" شعری است که معمولاً مصراع های اولین بیت آن هم قافیه نیستند ولی مصراع دوم تمام
ادبیات آن هم قافیه اند. طول قطعه دو بیت یا بیشتر است.
......................الف///////// ...................... ب ...................... ج ////////// ...................... ب ...................... د ////////// ...................... ب
قطعه را بیشتر در بیان مطالب اخلاقی و تعلیمی و مناظره و نامه نگاری بکار می برند.
قدیمی ترین قطعه ها مربوط به ابن یمین است و از بین شاعران معاصر پروین
اعتصامی نیز بیشتر اشعارش را درقالب قطعه سروده است.
پروین اعتصامی مناظره های زیادی در قالب قطعه دارد از قبیل مناظره نخ و سوزن، سیر و پیاز و ......
شکل تصویری قطعه به شکل زیر است:
علت اسم گذاری قطعه این است که شعری با قالب قطعه مانند آن است که از وسط یک
قصیده برداشته شده باشدو در واقع قطعه ای از یک قصیده است.
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی ----- بررست و بردمید بر او بر، به روز بیست
پرسیدازچنار که توچند روزه ای؟ ----- گفتا چنار سال مرا بیشتر ز سی است
خندید پس بدو که من از تو به بیست روز ----- برتر شدم بگوی که این کاهلیت چیست؟
او را چنارگفت که امروز ای کدو ----- باتو مراهنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان ----- آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!!!
مقدمه منظور از قالب یک شعر، شکل آرایش مصرعها و نظام قافیه آرایی آن است. شعر به مفهوم عام خود نه در تعریف می گنجد و نه در قالب، ولی شاعران و مخاطبان آنها، به مرور زمان به تفاهم هایی رسیده اند و شکلهایی خاص را در مصراع بندی و قافیه آرایی شعر به رسمیت شناخته اند.
به این ترتیب در طول تاریخ، چند قالب پدید آمده و ؛ شاعران کهن ما کمتر از محدوده این قالبها خارج شده اند. فقط در قرن اخیر، یک تحوّل جهش وار داشته ایم که اصول حاکم بر قالبهای شعر را تا حدّ زیادی دستخوش تغییر کرده است.
1- قالبهای کهن
در قالبهای کهن، شعر از تعدادی مصراع هموزن تشکیل می شود. موسیقی کناری نیز همواره وجود دارد و تابع نظم خاصی است. هر قالب، فقط به وسیله نظام قافیه آرایی خویش مشخّص می شود و وزن در این میان نقش چندانی ندارد. از میان بی نهایت شکلی که می توان برای قافیه آرایی داشت، فقط حدود چهارده شکل باب طبع شاعران فارسی قرار گرفته و به این ترتیب، قالبهای شعری رایج را پدید آورده است :