تجسم ______ ياران به آفتاب بگوييد صد پاره شو، هزار ستاره تا ذره ذره ذره بسازيم بر بامي از بلند شهادت تنديسي از عروج آب از وضوي دست شهيدان بياوريد يا از چشم هر شهيد يك قطره اشك شوق بگيريد -يك قطره اشتياق زيارت- فواره اي ز نور بكاريد قلبی از آینه ، دلی از دریا و گردنی بلند از آبشار پاك تواضع يا از غرور محض بسازید از آستين روشن موسی دستي به رسم وام بگيريد دستاری از امام بیارید باری به دست نازک اشراق از عشق پیکری بتراشید از جنس یک تهاجم عریان در دستش استخوان با دست دیگرش زیتونی از سپیده بکارید اندازه از قيام بگيريد بر قامتش كه جامه بدوزيد رختي زجنس شال خدا بر تنش كنيد -آبي تر از سپيد- اسرار پايداري او را ز آن يار سربلند بپرسيد از آيه آيه ي ايمان و از سوره سوره ي صبر از نام او نشانه بگيريد شايد توان مجسمه اي ساخت از جنس استقامت خالص اي لحظه ها چنين مگريزيد تا عمري از هميشه بسازيم جان مرا بگير خدايا تا شايد اين تجسم شيرين تنديس استقامت خالص جاني مگر دوباره بگيرد جاني مگر دوباره بگيريم
دنیا به اندازهی همین اتاق شده همین حدود تنهایی همین حدود بیخوابی
پس نگو خیلی از چیزها با روح ما به گفتوگو هستند که من در تاریکی دنبال قرصهای قلب و اعصابم
پیش تو آمدم که سنگ شدن تهدید جدی بزرگی بود اما از خواب ترس برداشتهام پس پرندگان کاغذی را میگردم و در جایی مینویسم تو آن بهاری هستی که گریهات اینقدر چه میدانم
اینقدر کلید هست که ندیدهاید اینقدر آدم هست که از حوالی دو چشم باید راند و اینقدر تو هم بهار نمیمانی.
می گویند شاعر نیمی پیکارگر است نیمی پیامبر اما من نه پیکارگر هستم نه پیامبر دیری ست سلاح بر زمین نهاده ام و لباس عاشقی بر تن کرده ام من سوره ی عشق در دل دارم و دشمن تمام دشمنی ها دست دوستی دراز کرده ام اگر پیکارگری عاشق می خواهی و پیامبری دیوانه با من به بیعت بیا که من دست بیعت از تمام پیامبران پیش از خود بریده ام
از این سرزمین بروید! ما هرگز دخترانمان را زنده به گور نکرده بودیم. این شما بودید که با لهجهی شمشیر میخوانید و زنان به چشمتان کنیزکانی در مدارِ مطبخ و بستر بودند.
چگونه هر روز به کفِ دستهایی که قاتلِ زیباییاند خیره میمانید و کودکانتان را نوازش میکنید با آنها؟
دستهایی که آرایشِ زنان را با اسید از صورتهاشان پاک میکنند تا کشوری با مردمِ بیچهره بسازند.
از این سرزمین بروید! ما قرنهاست در اقیانوسِ اسید زندگی میکنیم. کاسهی اسیدتان از نیزهی «چنگیز» و قدارهی «اسکندر» خطرناکتر نیستند. دوباره از خاکسترِ خود به دنیا میآییم و زنهای زیبای دیگری در این سرزمین هستند که با گیسوی رها در بادشان پرچم بسازند. //