شعر "تقصیر دل..." از شاعر "محمّدمهدي كاظمي (سپهر.م )" تقصیر کوچه ها نیست... تقصیر آدم ها نیست... تقصیر دل است... دل... دلداده که باشی... از او که دور باشی... تمام کوچه ها بن بست می شود... حتی... حتی بهشت هم... جهنم می شود... سپهر.م
شعر "به سوی تـــو می آیم" از شاعر "آفرین ولی پور(نرگس)"
می خواهم سرعتم را کم کنم زندگی امروزی...حیاتی بی توازن به هر چه می رسیم، دیگر نمی خواهیمش ! با سرعت می دویم عجله داریم... تلاشی بیهوده، که انرژی ما را ذوب می کند آرامتر برویم صبور تر... مطمئن تر زندگی کنیم با دستهای پر به او برسیم با کوله باری از نیکی ها کوله مان را با حباب پر نکنیم مثل آقا گرگه ی قصه ی خاله بزی که خودش را فریفت و هرگز نفهمید روی دایره ای زندگی می کند که به خودش می رسد !
هرچه باداباد میسرایم خط خطی های افکارم می سپارم دست تو ای باد...! شعری از اشک باران شعری از آن دستان چرک کودکان بی سر و سامان ببر شعرم را ناکجا آباد به شهر های غریب که مردمانش نان خشک را در سفره پنهان خود دارند ببر به دست مادرانی که پستان های شان از شیر خشک است کودکانش شیر بز یا... ! ان شتر پیر را می نوشند ببر بر دستان پینه بسته دخترانی که هنگام نان پختن رهایی را آواز می خوانند ببر بر سرزمین مهربان کولی ها که شب در خواب میگریند...!
شعر "سی و سومین شعر از ترانه های من و بوی باغ سیب" از شاعر "عباس باوری"
آ
ئینه باش! ای تنوعِ مکرر پر جوشِ آفتاب! شفاف تر ز احساس بال کبوتر در بیداریِ قبله گاه افق! و تشنه کام تر در جوششِ زمرد گونهي سحر چون وقتِ نیایشِ من، در سجدگاه روشن مِحراب : به وسعت یک کهکشان ستاره در رویش حضور و بی هراس از عشق تا خدا !!
حسی شبیه معجزه در من تنیده شد روزی که طعم شعر نگاهت چشیده شد گویی خیال کودک تخس درون من در خواب گیسوان بلند تو دیده شد آتشفشان سرخ لبت شعله ها سرود ققنوسِ عشق در دل من آفریده شد جادوی چشم های سیاهت طلسم کرد مردی به راه تا تو رسیدن کشیده شد آن دست های جلوه گرت سینه را درید انگورهای عاشقی از شاخه چیده شد ای شهرزاد خوش سخنم قصه ای بگو افسار دیو سرکش قلبی بریده شد
ذهن اگر مریض نباشد درک این همه گل پژمرده ممکن نیست! بگو میان این همه اوراق تا خورده ی لعنتی دنبال کدام مکتوب گذشته ای؟ بگو سرمای پشت پنجره چرا این همه قدرتمند است؟ در وهم تو هزار ذبح بی دلیل انجام می شود بگو چرا این همه قربانی زیر پاهای کبود من است؟ ذبح اگر خاطره ای باشد همین دو سه کوچه پایین تر پس چرا مدام میخ طویله اش را بر در خانه ی ما می زند؟ چرا کلون در خانه ی ما فقط به ضجه صدا می دهد؟ بگو این همه انرژی، این همه تابش از جانب من و تو کجا دفن می شود؟ گورستان انرژی ما کجاست؟ تابش و انعکاس آن در پی تابشش کجا می افتد؟ چه نارواست این بی بنیادی!! چه تلخ است این لقمه ی زندگی!! مثل چرخاندن زغال قلیان،داغ مثل صدای بیمار روبه موت،ضجرآور مثل گره خوردن دو دست مرده،بی حس کاش چشم ها می فهمیدند همیشه دستشان خوانده می شود...
می خواهم زیباترین، باشکوه ترین، و زلال ترین شعرم را بنویسم. می خواهم شعری بنویسم که تمام ابلیس های شیک پوش را درهم شکند تمام پلیددستان را از پای درآورد می خواهم معجزه کنم می خواهم همه وجودم شعر شود روی کاغذ بلغزد عشق شود. می خواهم آن چنان بنویسم که تمام " اوباماهای " تاریخ را خرد کند. تمام زورگویان دوران را تسلیم کند. می خواهم ان گونه بنویسم که تمام گیاه خشکیده پابرهنگان در زمین ریشه کند. تمام دیوانگان زمین عاقل شوند. و اینک تمام وجودم می لرزد دست هایم، پاهایم، آبشار از چشمانم جاری است آری شعرم را می نویسم و برمی خیزم شعر من این است : " یا محمد ( ص) "