حسی شبیه معجزه در من تنیده شد روزی که طعم شعر نگاهت چشیده شد گویی خیال کودک تخس درون من در خواب گیسوان بلند تو دیده شد آتشفشان سرخ لبت شعله ها سرود ققنوسِ عشق در دل من آفریده شد جادوی چشم های سیاهت طلسم کرد مردی به راه تا تو رسیدن کشیده شد آن دست های جلوه گرت سینه را درید انگورهای عاشقی از شاخه چیده شد ای شهرزاد خوش سخنم قصه ای بگو افسار دیو سرکش قلبی بریده شد
ذهن اگر مریض نباشد درک این همه گل پژمرده ممکن نیست! بگو میان این همه اوراق تا خورده ی لعنتی دنبال کدام مکتوب گذشته ای؟ بگو سرمای پشت پنجره چرا این همه قدرتمند است؟ در وهم تو هزار ذبح بی دلیل انجام می شود بگو چرا این همه قربانی زیر پاهای کبود من است؟ ذبح اگر خاطره ای باشد همین دو سه کوچه پایین تر پس چرا مدام میخ طویله اش را بر در خانه ی ما می زند؟ چرا کلون در خانه ی ما فقط به ضجه صدا می دهد؟ بگو این همه انرژی، این همه تابش از جانب من و تو کجا دفن می شود؟ گورستان انرژی ما کجاست؟ تابش و انعکاس آن در پی تابشش کجا می افتد؟ چه نارواست این بی بنیادی!! چه تلخ است این لقمه ی زندگی!! مثل چرخاندن زغال قلیان،داغ مثل صدای بیمار روبه موت،ضجرآور مثل گره خوردن دو دست مرده،بی حس کاش چشم ها می فهمیدند همیشه دستشان خوانده می شود...
می خواهم زیباترین، باشکوه ترین، و زلال ترین شعرم را بنویسم. می خواهم شعری بنویسم که تمام ابلیس های شیک پوش را درهم شکند تمام پلیددستان را از پای درآورد می خواهم معجزه کنم می خواهم همه وجودم شعر شود روی کاغذ بلغزد عشق شود. می خواهم آن چنان بنویسم که تمام " اوباماهای " تاریخ را خرد کند. تمام زورگویان دوران را تسلیم کند. می خواهم ان گونه بنویسم که تمام گیاه خشکیده پابرهنگان در زمین ریشه کند. تمام دیوانگان زمین عاقل شوند. و اینک تمام وجودم می لرزد دست هایم، پاهایم، آبشار از چشمانم جاری است آری شعرم را می نویسم و برمی خیزم شعر من این است : " یا محمد ( ص) "