عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 21 دی 1392
بازدید : 635
نویسنده : آوا فتوحی

 

ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ
ﺻﺪﺍﯼ ﺁﺏ ﻣﯽ ﺍﯾﺪ ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﻧﻬﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻨﺪ ؟
ﻟﺒﺎﺱ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﭘﮏ ﺍﺳﺖ
ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻫﺸﺘﻢ ﺩﯼ ﻣﺎﻩ
ﻃﻨﯿﻦ ﺑﺮﻑ ﻧﺦ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﭼﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﻗﺖ
ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺭﻭﯼ ﺁﺟﺮﻫﺎﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺭﻭﺯ
ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ؟
ﺑﺨﺎﺭ ﻓﺼﻞ ﮔﺮﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺳﺖ
ﺩﻫﺎﻥ ﮔﻠﺨﺎﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﺍﺳﺖ
ﺳﻔﺮﻫﺎﯾﯽ ﺗﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ
ﺗﺮﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﻣﺮﻏﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ
ﮐﻪ ﻻﺩﻥ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﻡ ﺟﻨﺒﺎﻧﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﻕ ﺁﺑﻬﺎﯼ ﺷﻂ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ ؟
ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﺎﻣﻤﮑﻦ ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ؟ ...... ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ




:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: سهراب سپهری , شاعر , قرن , آزاد , شعر , ,
تاریخ : سه شنبه 17 دی 1392
بازدید : 1027
نویسنده : آوا فتوحی

 

باز تنها شده ام
خسته ام از همه چیز؛
خسته از دور تسلسل زده عقربه هایی که فقط،
به صدای نت "لا" می خوانند!
خسته از حجم ز غربت لبریز.

آینه،
غرق در حجم هجوم زنگار.
دور تا دور اتاق،
کوبش پتک رکود است انگار!
زیر سنگینی چوبینه قاب،
میخ ها هم به ستوه آمده اند.
عکس هایی که همه،
خالی از خاطره اند
و سیاهی سکوت،
بر سپید دیوار...

کوچه یک سر قرق خاموشی ست
پنجره خسته از این تنهایی ست.
ریزه سنگی ای کاش،
سوی این پنجره می آمد و می خواند مرا
لیک امشب قرق خاموشی ست.

زیر رگبار سکوت،
گذر بی خبری خیس شده.
انتظار،
چیره بر دایره چشمانم،
قد بر افراشته، تندیس شده.

من و دلتنگی و نجوای سکوت،
به هم آمیخته ایم.
چه خموشانه شبی ست!
چه خموشانه شبی ست . . .

«محیا ستوده نیا»

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: محیا ستوده نیا ,
تاریخ : سه شنبه 17 دی 1392
بازدید : 1510
نویسنده : آوا فتوحی

علی شرافت/برگردان اسپانیایی از/ علی نوروزپور
***
ایراد ندارد 
دیوانه خطابم کنید
من آنقدر 
نیمکت چوبی ام را آب می دهم
شاید روزی جوانه زند.
****
A mí me da igual que me llamen loco
Voy a regar tanto mi banco de madera
Que tal vez brote
Ali Sherafat/Traducido por/Ali Norouzpo



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: علی شرافت ,
تاریخ : یک شنبه 15 دی 1392
بازدید : 692
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: فیس بوک , شاعر , ,
تاریخ : یک شنبه 15 دی 1392
بازدید : 980
نویسنده : آوا فتوحی

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: حمید رضایی , ,
تاریخ : یک شنبه 15 دی 1392
بازدید : 608
نویسنده : آوا فتوحی

1

چقد این آرزو خوبه ، همینکه با تو میمونم

من این رویای زیبا رو ، از احساس تو میدونم

تو اتفاق نو بودی ، یه روزی به تو خندیدم
تو تعبیر همون حسی ، من این روزا رو میدیدم

2

با اینکه میدونم دلت با من یکی نیست ، /با اینکه میبینم به رفتن مبتلایی /چشمامو میبندم که میمونی کنارم /با اینکه میدونم کنار من کجایی /چشمامو میبندم که رؤیاتو ببینم /چشمامو میبندم تورو یادم بیارم /حرفای من رؤیاییه میدونم اما من از

تمام تو همین رؤیارو دارم .



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : سه شنبه 10 دی 1392
بازدید : 957
نویسنده : آوا فتوحی

ببین چگونه باغ مژگانم
خیس و خزان آلـــوده
کوچــــــــهء تنهائیم را 
آب پاشی می کند !!
من ســــــردم است 
و خورشید گـــــویـی 
دیگر از نفس افتاه
قندیل غروبِ دلتنگی 
برسقف یخ زدهء انتظار
کــوهان درد مــرا 
تاول تاول می آزرد
خسته ام از ملالتِ
تکـرارعـابران یخی
آن همراهان عبوس
از دیدن پر ملال
آن دغل یاران بی سلام
آن چشمهای مـــه گرفته
این لبهای یخــی !!!



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: فیس بوک , ,
تاریخ : سه شنبه 26 آذر 1392
بازدید : 737
نویسنده : آوا فتوحی

ذهنم مشغول شد
تازه فهمیدم
به دشمن فرصت استراحت داده ام!!
مرا از "من" دور سازید
لختی فراموش كردم
سرگرم كه شدم
آنچه بر من گذشت
سپاس یاران !

****
دل من 
آتشكده اي ست .
معبد خدايان .
الهه آب
خداي آتش
زئوس
نقش برجسته ايست
بر تارك تاريخ
يك "تابو" از هزاره سوم
@ حميد رضائي



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 25 آذر 1392
بازدید : 790
نویسنده : آوا فتوحی

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتــــر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

قـصـه ی فــرهـاد دنیــا را گـرفــت ای پادشــاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

تشـنــگانِ مِهـــر مـحـتـــاج تـرحـــم نیـســتند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق
آشنـــــایم کـــن ولی نا آشنــایی بهتــر است

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتــــر است

هر کسی را تاب دیدار سـر زلـــف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من
« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

از کتاب ((ضد)) جناب فاضل نظری



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 1048
نویسنده : آوا فتوحی

تو رابجای آن باغچه که باردار است بــــرای گلی غریب دوست دارم

تو را بجای آن بچه لاک پشت که تخم ترکاند برای آسمانی دگـــــــر دوست دارم

تو را بجای همهء بارانها که گریستند در غمِ برگهای خزان دوست دارم

تو را بجای همهء آنان که با من زیستند ولی غریبه بودم با آنها دوست دارم

تو را بجای همهء کسانــِِی که با من نیستند ولی در تک تک نفسهایم هستند دوست دارم

تو را بجای آن ماهی که اشک می ریزد در تـُنگــی تــَنگ و حقیر دوست دارم

تو رابجای خودم که فنا شده در خودت فقط بـــــــــــرای خودت دوست دارم



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 692
نویسنده : آوا فتوحی

انگار
رودی میان دره ام
و تو
کوهی
که هیچ گاه
دست بر دلم نمی گذاری
تنها اشتراک ما
آسمانی است
ابری
که چهره ات را می شوید
در من !



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: اصلان قزللو , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 664
نویسنده : آوا فتوحی

ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﺸﻮ،
ﺩﻭﺭ ﻣﻨﺸﻴﻦ
ﻛﻮﭺ ﻣﻜﻦ،
ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﭙﻴﻮﻧﺪ
ﻣﺮﺍ ﺗﺒﺎﻩ ﻣﻜﻦ،
ﻣﺮﺍ ﺧﻤﻴﺪﻩ ﻣﺴﺎﺯ
ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ
ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻛﻨﻴﻢ
ﭼﻮﻥ ﺩﻭ ﺧﻂ ﻣﻮﺍﺯﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻧﺪ
ﻛﻪ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ !...

ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ " ﺍﺑﺪﯾﺖ، ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ "
ﻏﺎﺩﻩ ﺍﻟﺴﻤﺎﻥ



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: غاده السمان ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 858
نویسنده : آوا فتوحی

 

خش خش ِ پاییزی بستر
پریشان می کند
خواب ِ پرنیانی گنجشک ِ دل .

واگر نبود
باران ِگوشه چشم ِ آسمان
به مرگ ِ زمستانی می رسید
بی خوابی های مکرر ِبهار ِسبز.

درخت ایستاده
سر فرورفته
و سبزه های رنگ باخته ی هرازگاهی ها
امان ِنفس نمی شود
در این وانفسای بی هم نفسی
می پوکدش استوار
در جنگل بی انتهای تنهایی ها
کوروش نادر خانی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: کورش نادرخانی , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 1154
نویسنده : آوا فتوحی

ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه ی شبانه از توست
من اندُه خویش را ندانم
این گریه ی بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا ؟
توفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت ؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل ؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازه ی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: سایه , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 851
نویسنده : آوا فتوحی

دست نوشته های یک سر دبیر!

من یک تکه چوب نتراشیده ام!
مرا در دستان خود بگیر !
و به من شکل بده!
تو تراشنده عاشق من باش!
از من ظرفی بساز؛ بسیارظریف!
زائده های مرا تا می توانی بزن !
تا آن بشوم که تو می خواهی.
پیاله بودای بیدار تو!
و هر روز؛
مرا در دستان ملتمست بگیر !
و با عطش در من آب بنوش!
غذایت را در آن بخور!
وبا عشق مرا بشوی!
فقط بگذار ؛
من پیاله چوبی عشق تو باشم.
تا هر روز به بهانه ایی؛
همنشین لب ها تو باشم؛
و انها را عاشقانه ببوسم.



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: علی شمسیا , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 835
نویسنده : آوا فتوحی

زندگی یعنی چه؟
ازسهراب سپهری

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی در همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 633
نویسنده : آوا فتوحی
 
چکامه و آوا : قیصر امین پور

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم

تمام عبادات ما عادت است
به بی‌عادتی کاش عادت کنیم

چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟

به هنگام نیّت برای نماز
به آلاله‌ها قصد قربت کنیم

چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟

چه اشکال دارد در آیینه‌ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟

مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟

پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم

«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟

اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟

بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نُقل مهر و محبت کنیم

پر از «گلشن راز» ، از «عقل سرخ»
پر از «کیمیای سعادت» کنیم

بیایید تا عینِ «عین القضات»
میان دل و دین قضاوت کنیم

اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم

مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم

برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم

بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم

خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم


:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 644
نویسنده : آوا فتوحی

 

شاملو

در تاریک‌ترینِ شب‌ها دلم صدایت کرد

و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.

با دست‌هایت برایِ دست‌هایم آواز خواندی

برای چشم‌هایم با چشم‌هایت

برای لب‌هایم با لب‌هایت

با تنت برای تنم آواز خواندی.



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 716
نویسنده : آوا فتوحی

 

آن کلاغي که پريد

از فراز سر ما

و فرو رفت در انديشهء آشفتهء ابري ولگرد

و صدايش همچون نيزهء کوتاهي . پهناي افق را پيمود

خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

 

همه ميدانند

همه ميدانند

که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس

باغ را ديديم

و از آن شاخهء بازيگر دور از دست

سيب را چيديم

همه ميترسند

همه ميترسند ، اما من وتو

به چراغ و آب و آينه پيوستيم

و نترسيديم

 

سخن از پيوند سست دو نام

و همآغوشي در اوراق کهنهء يک دفتر نيست

سخن از گيسوي خوشبخت منست

با شقايقهاي سوختهء بوسهء تو

و صميميت تن هامان ، در طراري

و درخشيدن عريانمان

مثل فلس ماهي ها در آب

سخن از زندگي نقره اي آوازيست

که سحر گاهان فوارهء کوچک ميخواند

 

مادر آن جنگل سبزسيال

شبي از خرگوشان وحشي

و در آن درياي مضطرب خونسرد

از صدف هاي پر از مرواريد

و در آن کوه غريب فاتح

از عقابان وان پرسيديم

که چه بايد کرد

 

همه ميدانند

همه ميدانند

ما به خواب سرد و ساکت سيمرغان ، ره يافته ايم

ما حقيقت را در باغچه پيدا کرديم

در نگاه شرم آگين گلي گمنام

و بقا را در يک لحظهء نامحدود

که دو خورشيد به هم خيره شدند

 

سخن از پچ پچ ترساني در ظلمت نيست

سخن از روزست و پنجره هاي باز

و هواي تازه

و اجاقي که در آن اشياء بيهده ميسوزند

و زميني که ز کشتي ديگر بارور است

و تولد و تکامل و غرور

سخن از دستان عاشق ماست

که پلي از پيغام عطر و نور و نسيم

بر فراز شبها ساخته اند

به چمنزار بيا

به چمنزار بزرگ

و صدايم کن ، از پشت نفس هاي گل ابريشم

همچنان آهو که جفتش را

 

پرده ها از بغضي پنهاني سرشارند

و کبوترهاي معصوم

از بلندي هاي برج سپيد خود

به زمين مينگرند

فروغ



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 913
نویسنده : آوا فتوحی
همدرد روزهای پریشانی من است
این باغ شکل بغض زمستانی من است

تنها کلاغ،میوه ی پاییز این درخت
تنها کلاغ یار دبستانی من است

این برکه ی مشوشِ در تابلو رها
آیینه ی شکسته ی پیشانی من است

این رود بیقرار که در دشت می دود
شکل دقیق بی سر و سامانی من است

دیوارهای خط خطی این اتاق تنگ
تصویر روح خسته ی زندانی من است

این کوه از درون متلاشی که ظاهرا
سرپاست، خشم ساکت پنهانی من است

یک گله اسب وحشی رم کرده ی سیاه
در دکمه های چرمی "بارانی" من است!

گردآفرید تازه ی این سرزمین منم
یک شهر غرق شور رجزخوانی من است

اسطوره ی حماسه ی عصیان و سرنوشت
در نام دخترانه ی ایرانی من است

آینده زیر گیسوی من تاب می خورد
تاریخ وامدار پریشانی من است

از من بترس از من ِآتش که روزگار
هر روز بر مدار فراوانی من است!


:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 1033
نویسنده : آوا فتوحی

نگفته بودم ، به هیچ چیز این زمین خاکی اعتبار نیست
نگفته بودم، دستی ک امروز نوازشت می کند فردا بر صورتت می کوبد
تو باور نکردی

ن نوشت
عکس ها عوض شدند/ لباس سیاه، سپید شد و تبریک، جای تسلیت نشَست
و من،
همچنان سیاه و غمگین، فکر می کنم چرا؟؟؟؟ چرا این جا آدم ها حتی هفت روز صبر نمی کنند
***
به من بخندید
خنده ی شما بزرگم می کند
تا در هزار موج مخالف هم، خودِ حقیقی ام باشم
نگار الهی

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: الهی , نگار , شعر , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 969
نویسنده : آوا فتوحی

 

نگرانت هستم
مثل آن روز نخستین 
که نگاهم به نگاهت آمیخت

نگرانت هستم
مثل آن لحظه که دل
از هیجانت لرزید

من همانم ولی افسوس 
تو امروز دلت سنگ شده

نازنین
همنفسی نیست مرا
وقت تنگ است بیا 
تا نفسی هست هنوز
علی دهقانی

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 891
نویسنده : آوا فتوحی

فلش ها را
می رسم /به سایه ی ماه
به تو
لب بر لب درخت / و شبی پیچیده/ که لای ما تار می زد
از بي جهت خواني آدم ها
خروج از هم را /همیشه از آن طرف دیگر است/می بینم
فکرهای بدت را / بگذار برای آسانسوری / که بالا می بر د/بالا
تا ماه های جهنمی را / بکشیم بر شهر 
بر آدمهای کاغذی
كه از لای روز نامه ها /دویده اند به خیابان /و آدمهای دیگر را /کلاهي کاغذی چیده اند
براي تولدي که نزدیک است بدنیا بیاوری
كلاه بردار 
و شیری آتش بگير
که سالها پیش / فلش های وحشی / از لب آن پرت شده ام



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 739
نویسنده : آوا فتوحی


کجايي در شب هجران که زاري‌هاي من بيني
چو شمع از چشم گريان اشکباري‌هاي من بيني

کجايي اي که خندانم ز وصلت دوش مي‌ديدي
که امشب گريه‌هاي زار و زاري‌هاي من بيني

کجايي اي قدح‌ها از کف اغيار نوشيده
که از جام غمت خونابه خواري‌هاي من بيني

شبي چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان
نشيني با من و شب زنده‌داري‌هاي من بيني

شدم يار تو و از تو نديدم ياري و خواهم
که يار من شوي اي يار و ياري‌هاي من بيني

براي امتحان تا مي‌تواني بار درد و غم
بنه بر دوش من تا بردباري‌هاي من بيني

براي يادگار خويش شعري چند از هاتف
نوشتم تا پس از من يادگاري‌هاي من بيني

هاتف اصفهاني



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 944
نویسنده : آوا فتوحی

 

« پرویز خایفی »آیینه باید بود
هجوم آفتابی، چشم من آیینه باید بود
همان درد فراقی، شرحه، شرحه سینه باید بود
نماند از شاد خواران کس، نه بیداری، نه هشیاری
به کام تشنه ی یاران میِ دیرینه باید بود
کم از فرزانگی برگو که دامنگیر ادباری است
به ساز مطربان بنشین، برآ، بوزینه باید بود
غبار روزگاران، خاک در چشمان تاریخ است
مبادا خاک در چشمت که خار کینه باید بود
مگو از روز پایانی که شب را باز فردایی است
سحرگاه غروب خسته ی آدینه باید بود
زداغ تجربت ما را نه بیزاری، که بیداری
هنوز آینده در راه است، چرا پارینه باید بود

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: خائفی ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 934
نویسنده : آوا فتوحی

1
نسیم در پرچین قدیمی
 سنگر گرفته
و آفتاب
در تپش حقارت باری
 زیج نشسته
بازیگرانِ
 سبزپوش
در خیمه عطوفت باغ
همچون خطوط
ترانه ای مبهم
 جاری هستند.

2

شعری زیب از خانم مینا دستغیب

سنگ می بارد
چراغ کوچک
سرش را می دزدد
تکیه بر دیوار
کوچه، سکوت را
می کشد

شیراز
دو قدم بیشتر نیست
از خانه ، تا خواب حافظیه
از حافظیه تا خانه ، تا سماع
اما ، در این دو قدم ، انگار
جغرافیای شعر جهان را
با سایه ات قدم زده ای
انگار دیوان شعر خدا را
در خود ، ورق زده ای یکجا

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: مینا دست غیب , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 775
نویسنده : آوا فتوحی

بن بست
دستی کنار پرده ی اکنون خمیازه می کشد‌
در چُرت نابگاه
نگاه پنجره بارانی است
و بهت منتظر من
و ازدحام بن بست های بی انتها
عبدالله آهار



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: آهار , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 989
نویسنده : آوا فتوحی

هراس

در گرگ و میش صبح

ناکه صدای کوفتن چکشی به سنگ

یاضربه ای به در

در زیر طاق منحنی خوابگاه من

پیچیده و محو شد

پنداشتم که مشت

گره خورده کسی

برسینه برهنه دیوار نشست

پنداشتم که کودک همسایه ناگهان

سنگی به سوی پنجره من روانه ساخت

برخاستم زجای

اما نگاه من که به دیدار کوچه رفت

تنها درخت را

با قامتی بلنددر آن تیرگی شناخت

و آن وحشی که در دل من خانه کرده بود

پیوسته از درون

بر سینه برهنه من مشت می نواخت.

نادر نادر پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 1061
نویسنده : آوا فتوحی


هاتف اصفهانی » دیوان اشعار

ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو، درد بی‌درمان
بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر سر صلح داری، اینک دل
ور سر جنگ داری، اینک جان
دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق
هر طرف می‌شتافتم حیران
آخر کار، شوق دیدارم
سوی دیر مغان کشید عنان
چشم بد دور، خلوتی دیدم
روشن از نور حق، نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کان شب
دید در طور موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هاتف اصفهانی , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 1044
نویسنده : آوا فتوحی

شاعر: یدالله عاطفی

دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر
از غصه ميميرم مرا مگذار و مگذر
با پاي از ره مانده در اين دشت تبدار
اي واي ميميرم مرا مگذار و مگذر

سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نميگيرم مرا مگذار و مگذر
بالله که غير از جرم عاشق بودن اي دوست
بي جرم و تقصيرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر انديشه دنيا گردم اما
در بند تقديرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجيرم مرا مگذار و مگذر



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: عاطفی , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 901
نویسنده : آوا فتوحی
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

هوشنگ ابتهاج


:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هوشنگ ابتهاج ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 751
نویسنده : آوا فتوحی

بگذار سر به سينه من تا که بشنوی
آهنگ اشتياق دلی دردمند را
شايد که بيش از اين نپسندی به کار عشق
آزار اين رميده­ سر در کمند را

بگذار سر به سينه من تا بگويمت
اندوه چيست؟ عشق کدامست؟ غم کجاست؟
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشيان جداست

دلتنگم آنچنان که اگر بينمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شايد که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنين که هيچ وفا نيست با مَنَت

تو آسمان آبیِ آرام و روشنی
من چون کبوتری که پَرم در هوای تو
يک شب ستاره های تو را دانه چين کنم
با اشک شرم خويش بريزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بيمار خنده های تو ام بيشتر بخند
خورشيد آرزوی منی گرم تر بتاب

فريدون مشيری

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 823
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

ﻧﺎﻟﺪ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﺭ ﻣﻦ ﺗﺎﺭ ﻣﻦ
ﺍﯾﻦ ﻣﺎﯾﺔ ﺗﺴﻠﯽ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺗﺎﺭ ﻣﻦ
ﺍﯼ ﺩﻝ ﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥِ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭِ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ﺟﺰ ﺳﺎﺯ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﺴﯽ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﻣﻦ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺔ ﻏﻤﯽ ﻛﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﺳﺎﺯﻡ ﻭ ﺍﻭ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﻣﻦ
ﺍﺷﻚ ﺍﺳﺖ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ، ﻧﺎﻟﺔ ﺗﺎﺭ
ﺷﺐ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺗﺮﺍﻧﺔ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﻣﻦ
ﭼﻮﻥ ﻧﺸﺘﺮﻡ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺧﻠﺪ ﻧﻮﺷﺨﻨﺪ
ﻣﺎﻩ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﺧﻨﺠﺮ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﯾﺎﺭ ﻣﻦ
ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﺮﺍﻥ ﺳﺮﺷﻜﻢ ﺳﭙﺮﺩ
ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻫﯽ ﻛﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ
ﺁﺧﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺯﻟﻒ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺒﻮد
ﺍﯼ ﻣﺎﯾﺔﻗﺮﺍﺭ ﺩﻝ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﻣﻦ
ﺍﺧﺘﺮ ﺑﺨﻔﺖ ﻭ ﺷﻤﻊ ﻓﺮﻭ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ
ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺪﺓ ﺷﺐ ﺯﻧﺪﻩﺩﺍﺭ ﻣﻦ
ﯾﻚ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﺭ ﻣﺤﺒﺖ ﮔﺪﺍﺧﺘﻢ
ﺗﺎ ﺻﯿﺮﻓﯽّ ﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺳﻨﺠﺪ ﻋﯿﺎﺭ ﻣﻦ
ﺟﺰ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﻧﮕﺎﺭﻧﺪﺓ ﺳﭙﻬﺮ
ﺑﺮ ﺻﻔﺤﺔ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻗﻢ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﻣﻦ
ﻣﻦ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﻣﻠﻚ ﺳﺨﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﺒﻮﺩ
ﺟﺰ ﮔﻮﻫﺮ ﺳﺮﺷﻚ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ، ﯾﺎﺭ ﻣﻦ

"شهریار"

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: شهریار , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 829
نویسنده : آوا فتوحی

 

اب را گل نکنیم .

در فرودست انگار کفتری می خورد اب.

یا که در بیشه دور سیره ای پر می شوید

یا در ابادی کوزه ای پر می کردد

اب را گل نکنیم

شاید این اب روان می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی

دست درویشی شاید نان خشکیده ای فرو برده در اب

چه گوارا این اب!!!

چه زلال این اب!!!

مردم بالا دست چه صفایی دارند!!!

چشمه هاشان جوشان گاوهایشان شیر افشان باد!!!

من ندیدم دهشان

بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست

چه دهی باید باشد !!

کوچه باغش پر موسیقی باد

مردمان سر رود

اب را می فهمند

گل نکردندش ما نیز

اب را گل نکنیم !!!



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 917
نویسنده : آوا فتوحی

شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغ
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان ‌آزرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست
با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 705
نویسنده : آوا فتوحی

 

نگاه کن که غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سايه ی سياه سرکشم
اسير دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستيم خراب می شود
شراره اي مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پرستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين برکه های شب شدم

چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين کبود غرفه هاي آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسيده ام
به کهکشان، به بيکران، به جاودان
کنون که آمديم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از اين ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی ديدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 859
نویسنده : آوا فتوحی

 

زیبا ترین حرف ات را بگو
شکنجه پنهان سکوت ات را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه‌یی بیهوده می‌خوانید. ــ
چرا که ترانه‌ی ما
ترانه‌ی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست

حتا بگذارآفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق،
خود فرداست
خود همیشه است
بیشترین عشق جهان را به سوی تو می آورم
از معبر فریادها و حماسه ها
چراکه هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است
که قلب ات
چون پروانه یی
ظریف و کوچک و عاشق است

ای معشوقی که سرشار از زنانه گی هستی
و به جنسیت خود غره ای
به خاطر عشق ات!-
ای صبور! ای پرستار!
ای مومن!
پیروزی تو میوه حقیقت توست

رگبارها و برف ها را
توفان و آفتاب آتش بیز را
به تحمل صبر
شکستی
باش تا میوه غرور ات برسد
ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن تست،
پیروزی عشق نصیب تو باد!

 

چنین‌ام من
ــ زندانیِ دیوارهای خوش‌آهنگِ الفاظِ بی‌زبان ــ.

چنین‌ام من!
تصویرم را در قابش محبوس کرده‌ام
و نامم را در شعرم
و پایم را در زنجیرِ زنم
و فردایم را در خویشتنِ فرزندم
و دلم را در چنگِ شما...

در چنگِ هم‌تلاشیِ با شما
که خونِ گرمِتان را
به سربازانِ جوخه‌ی اعدام
می‌نوشانید
که از سرما می‌لرزند
و نگاهِشان
انجمادِ یک حماقت است.

 

 

خسته، خسته، از راه‌کوره‌های تردید می‌آیم.
چون آینه‌یی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمی‌دهد
نه ساقه‌ی بازوهایت نه چشمه‌های تنت.

بی‌تو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع می‌کنی
من گرمایت را از دور می‌چشم و شهرِ من بیدار می‌شود.
با غلغله‌ها، تردیدها، تلاش‌ها، و غلغله‌ی مرددِ تلاش‌هایش.

دیگر هیچ چیز نمی‌خواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا می‌سوزاند.

من به دنبالِ سحری سرگردان می‌گردم.

 

 

لبان ات
به ظرافتِ شعر
شهوانی ترینِ بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندارِ غارنشین از آن سود می جوید
تا به صورتِ انسان در آید.

و گونه های ات
با دو شیارِ مورب،
که غرورِ تو را هدایت می کنند و
سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبی خانه های داد و ستد
سر به مُهر باز آورده ام.

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زنده گی نشستم!



و چشمان ات رازِ آتش است.

و عشق ات پیروزیِ آدمی ست
هنگامی که به جنگِ تقدیر می شتابد.

و آغوش ات
اندک جایی برای زستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم می کند.



کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد.

در من زندانیِ ستم گری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.



توفان ها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوه مندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه ی رگ های ات
آفتاب همیشه را طالع می کند.

بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچه های شهر
حضورِ مرا دریابند.

دستان ات آشتی است
و دوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد
برده شود.

پیشانی ات آینه یی بلند است
تابناک و بلند،
که خواهرانِ هفت گانه در آن می نگرند
تا به زیباییِ خویش دست یابند.

دو پرنده ی بی طاقت در سینه ات آواز می خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گواراتر کند؟

تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها و دریاها را گریستم
ای پری وار در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره ی ناراستی نمی سوزد! -
حضورت بهشتی ست
که گریزِ از جهنم را توجیه می کند،
دریایی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.

و سپیده دم با دست های ات بیدار می شود.

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 1097
نویسنده : آوا فتوحی
 1
ای عطر نفس گلاب هم روزه گرفت

ای میکده لب شراب هم روزه گرفت

تا بانگ زلال ربنایت پیچید

از شدت شوق آب هم روزه گرفت

2
دست نفست ستاره ها را چیدست
شب با دف ماه تا سحر رقصیدست

همچون سحر از عطر اذان سرشاری
انگار لب تو را خدا بوسیدست


:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: زبردست , ,
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 848
نویسنده : آوا فتوحی

***
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است.
و هر انسان
برای هر انسان برادری است.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند.
قفل
افسانه ای است
و قلب برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف زندگی است
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه ای است
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم. (احمد شاملو)



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 1018
نویسنده : آوا فتوحی

***
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يکريز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت؟

(قیصر امین پور)



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,

تعداد صفحات : 26


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com