سال ۱۳۳۲ و سال های بعد، در واقع ، شيشه اميد روشنفکران و قلم بدستان ايران ، شکسته بود، با صدای بلند و دلخراش . گويی ، آسمان بر زمين افتاده بود . جمعی از شاعران وسخنوران ، عزلت نشين و کافه نشين ، شدند . دلتنگی و نوميدی ، به سراغ همه گان آمده بود . چند شاعر و داستان نويس، شايد کوهی از غصه جانکاه را بر دوش نهاده بودند و به کوره راهی نا شناخته، به سرزمين های مه آلود و غريبه،ره می سپردند . نصرت رحمانی، صادق هدايت، احمد شاملو ، اخوان ثالث ، نادر نادر پور ، سهراب سپهری و چند تای ديگر، صدا ها ی مشخص و بلند پشت اين آوار بودند .
نصرت رحمانی از ميان اين شوريده گان، گويا سرنوشتی ممتاز و سرشتی اعجاب آور داشت . نصرت ، قصه پرداز غمی تلخ بود . نصرت ، شاعر مردم بود . نيما را خوب خوانده بود . شعر فرنگی را نيز کم و بيش ، از طريق ترجمه ، دريافته بود . با اساطير ايران نيز به نکويی آشنايی داشت .نصرت ، هرچند يک بدعتگذار جنجالی نبود ؛ اما برای شعر پارسی ، افزون بر بعد « شنيداری » يک بعد رياضی و « ديداری » نيز ايجاد کرد ، يعنی آوردن اعداد در شعر ، مثلا عدد (۵ ) که شباهتی به قلب دارد و يا داخل کردن ( ..۷) يا ( ۱۱۸) درمتن کلام که بازتابی از تکنالوژی مدرن يا رمزی از زندگانی مدرن است!
اما ، نصرت به ادخال اعداد و ارقام در شعر ، اکتفا نکرد .وی ، بسياری از واژگان متروک و مطرود را نيز در شبستان شعر راه داد .وی، با جسارتی کم نظير ، برای چاقو ، بمب ساعتی ، خودکار بيک، راديو ی ترانز يستور، شعر گفت و همينطور برای، معتادان ، ديوانه گان، روسپان و تمامی فراموش شدگان جامعه . نصرت رحمانی ، فرهنگ کوچه را در کلام وارد کرد ، بويژه فرهنگ جنوب تهران را !
به اين نمونه های درخشان توجه شود :
انديشه چيست
جز بمب کاغذی
در کار گاه مغز
تا در زمان محتوم
احساس ، فرمان دهد
و او منفجر شود !
تا شعر ، گل کند !
***
خود کار بيک من
وقتی ميان بالش انگشت
آرام می گرفت
انگار خون صاحب خود
وام می گرفت !
هی می نوشت
هی می نوشت
هی ....
***
چاقو ،
از ژرف جيب من
فرياد ميزند :
ــ ديريست هم نبرد دسته ی خويشم
با خويش در ستيز
با غير در گريز !
***
اشعار من در اختيار کار گزينی است
چون زود تر زلحظه ی معهود
آنرا سروده ام!
من را باور کنيد !
اشعارم را در بيروت با مسلسل
در کعبه با سجود
و در ژاپن ، با ترانسزيستونر ،سروده ام !
شعر نصرت رحمانی از زبانی آراسته و انديشه ای بارور ، برخوردار است . رد پای « هدايت » و اثرات « بوف کور ) هم در شعر نصرت ، نگريسته ميشود . نمونه ای ازين اثر گذاری :
رفتم
رفتم و با باد های سوخته رفتم
در رگ آن راه پرت تف زده رفتم
سينه ز اندوه ها ی گمشده ، تفتم
رفتم
رفتم و و بردم زنی که زندگيش را
باخت سر نرد شعر های سياهم !
رفتم و بردم زنی که دوزخ چشمش
سوخت مرا
سوخت ، سوخت
کرد ، تباهم ...
نصرت رحمانی ، سال ۱۳۰۸خورشيدی در تهران زاده شد . دبيرستان ( اديب ) را خواند. کوتاه زمانی در وزارت پست و تلگراف ، اشتغال يافت. سپس به کار روز نامه نويسی پرداخت. نصرت، جمعه بيست و هفتم خردادماه ۷۹ در رشت با زندگی وداع کرد . وی، سال های بيست ، به شاعری ؛ روی آورد و در دهه های چهل و پنجاه شهرتی چشمگير بويژه ميان جوانان داشت. نصرت ، هم شاعر بود هم داستان نويس . اثر داستانی معروف او اين اسم را با خود دارد:
« مردی که در غبار گم شد !)
کتاب های منتشر شده نصرت ، به اسم و رسم زيرين است
ــ کوچ
ــ کوير
ــ ترمه
ــ ميعاد در لجن
ــ حريق باد
ــ درو
ــ شمشير، معشوقه قلم
ــ پياله ، دور دگر زد
ــ در جنگ باد
ــ آوازی در فرجام
ــ بيوه ی سياه
:: موضوعات مرتبط:
زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان ,
,
:: برچسبها:
رحمانی ,
,