از چهره طبیعت افسونکار بر بسته ام دو چشم پر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم این جلوه های حسرت و ماتم را پاییز ای مسافر خاک آلوده در دامنت چه چیز نهان داری جز برگهای مرده و خشکیده دیگر چه ثروتی به جهان داری جز غم چه میدهد به دل شاعر سنگین غروب تیره و خاموشت ؟ جز سردی و ملال چه میبخشد بر جان دردمند من آغوشت ؟ در دامن سکوت غم افزایت اندوه خفته می دهد آزارم آن آرزوی گمشده می رقصد در پرده های مبهم پندارم پاییز ای سرود خیال انگیز پاییز ای ترانه محنت بار پاییز ای تبسم افسرده بر چهره طبیعت افسونکار
داشتم می گفتم شرح ماوقع آنچه بر من و دل سخت گذشت این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست آن دختـــــــــرِ چشمآبیِ گیسویطلایی طناز و سیهچشــم، چو معشوقۀ من نیست آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت هرگز به دلانگیـــــزیِ ایران کهن نیست در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست در دامنِ بحر خزر و ساحــــل گیلان موجی است که در ساحل دریای عدن نیست در پیکر گلهای دلاویــــز شمیران عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست آوارهام و خسته و سرگشته و حیران هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست آوارگی و خانهبهدوشی چه بلاییست دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران بیشبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست این کوه بلند است، ولی نیست دماوند این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست دکتر خسرو فرشیدوَرد
آنچه بر من و دل سخت گذشت شرح دستپاچه شدن برگ در مصاف پاییز شرح تسلیم شدن شرح رها ماندن در وزش بادهای موسمی پاییزی ... ناگهان باران گرفت بغض آسمان ترکید ندانستم من ! دل او به تلنگری بند است یک ناله به یک آه بلند ...