متاسفم حکم صادر گشت راه بازگشتی نیست باید ساخت در حوالی سرزمین پندارم . انگار داوری یادش رفت قاضی اقبالم . خودسرانه می تازد دیوانه زنجیری دل من یاغی گشت استر نافرمان !! به گمانم چندی ست حسگرش فعال است شایدم می بیند پیش لرزه های گسل افکارم.
با اتوبوس شمال را سوار شو.... به خیالات یک مرد که رودخانه ماهی و خزه را می فهمد آواز را چند ثانیه در آب،حبس و کوه را به دریا وصله....اما... این هوای ناب را از ریه اش دریغ می کند با اتوبوس شمال را پیاده شو که بهار در دستان تو جا مانده است بیا که گلهای همیشه بهار فاتحه ی این لاشه ی در هم را خوانده اند بیا که بهار رنگ و بوی تو را بگیرد بیا که دوباره سبز شوم......
دستانم به توانايي تو شك دارند دل من مشكوك است به شروع حادثه عشق . دل من غافل بود همه دارايي اوبود ذره اي آرامش چيزخورش كردند خواب مانده بود يك خواب مغناطيسي او نمي دانست شبي يكي پيدا شود و سهم آرامش را به چه آساني از او مي دزدد! دستانم آنقدر شانس نداشت لحظه بدرود را به هنگام خداحافظي از دست داد چشم من آه چشمانم آن دوچشم نگران پي بازآمدنت رد مهر را مي پايد .
وقت آنست عقل دورانديش را آن غافل آن دليل و آن برهان آن ذهن شكاك . به يكسوي انداخت . دكمه پاك كردن به دردم ميخورد گاهي كاشكي با زدن دكمه اي پاك ميگشت همه پندارم همه تدبيرم عقل جزئي نگر انديشه دست و پاگيرم
بر شانه هایت دست می کشم تا دوباره دستانت روی شانه ام بنشیند و مرا در آغوش بگیری تو باشی تمام پنجره ها به نور باز می شوند و دست هایت اتفاق خوب فردا هاست این شانه ها خالیست این شانه ها در انتظار دو انگشت مهربانت درد نجوا می کند برمن ببار ای خوب همیشگی من حواسم به توست تا مثل همیشه اشاره کنی من منتظرم منتظر اتفاق خوب بودنت مثل معجزه چقدر دلم برایت گوشه می گیرد
نشستم هواتو نفس می کشم یه چند وقتیه حال من بهتره دارم راه می افتم ببینم ته اش منو این هوا کجا می بره هوایی رو که تو نفس می کشی دارم راه می رم ... بغل می کنم تو با من بمون تا ته این سفر من این ماهو ماه عسل می کنم روزبه بمانی
*** به من بهانه ای بده تا کنار تنهایی تو بمانم روی کتف های تو لانه ای بسازم برای روز مبادا هر دویمان هنوز یک بیابان راه پیش رو داریم به من بهانه ای بده تا همسفرت باشم این سقف کوتاه فقط برای خیره شدن به آرزوهای بزرگ نیست بغضت را از خاطراتت تفریق کن مرا با خودت جمع ببند یک لبخند بزن تا من بخاطر لبخندت بمانم . *** ,Dame alguna razón Para quedarme junto a tu soledad Sobre tus hombros construir un nido Por si nos hace falta algún día Todavía nos queda un camino desierto por delante Dame alguna razón, para ser tu acompañante ,Este bajo techo no es solo para fijar la mirada en grandes deseos Resta el grito de tu garganta de tus recuerdos Súmame contigo, sonríe una vez .Para que yo, me quede por tu sonrisa Nasrin Behjati/Traducido por/Ali Norouzpour
دایره ها دوست داشتنی اند گاهی شبیه چشمانَ ت می شوند گاه نزدیکِ لب هایَ ت...وقتی شکلِ بوسه می گیرند یا آن زمان که غزل می خوانی و می خندی زیباترینِ منحنی ها..از لبخندت تا حوالیِ چشمانَ ت پُشت می کنند به هم تو در چارگوشه ها نمی گنجی که تنها با دایره می شود کشیدَ ت... شعر بسی عاجزتر است از نظمِ خطوط شاعران نیز اسیرِ اشکال اند با من سخن می گوید هندسهء پنهان در نگاهَ ت تابِ تمامِ ایوب ها میانِ تلاطمِ تجسمَ م بیتاب می شود و حادثهء بوسیدنَ ت، برای لحظه ای در خیالَ م شکل می بندد... ---------------------امیر حسین زاده
خداحافظی که میکنی بغض میکنم دلم را غصه بر میدارد میخواهم گریه کنم نبودنت را حتی اگر یک لحظه هم بیشتر نباشد ..................... میدانی؟؟ ....... کسی چه میداند!!؟؟ شاید تا امروز بیشتر از صدبار خداحافظی کرده باشیم اما من نمیدانم...... نمی فهمم چرا هیچوقت به تلخی این کلمه عادت نمیکنم هنوز وقت خداحافظی دلم میریزد ؛ دلشوره میگیرم دلتنگ میشوم برای نبودنت حتی با اینکه هنوز نرفته ای و با اینکه قرار نیست برای همیشه باشد. دست خودم که نیست ، دوستت دارم دلم میخواست هیچوقت نمی رفتی کـــــاش می توانستی کاش دیدارهایمان هیچوقت لحظه ی خداحافظی نداشت.. مریـــــــــــــــــم