عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 1039
نویسنده : آوا فتوحی

تو رابجای آن باغچه که باردار است بــــرای گلی غریب دوست دارم

تو را بجای آن بچه لاک پشت که تخم ترکاند برای آسمانی دگـــــــر دوست دارم

تو را بجای همهء بارانها که گریستند در غمِ برگهای خزان دوست دارم

تو را بجای همهء آنان که با من زیستند ولی غریبه بودم با آنها دوست دارم

تو را بجای همهء کسانــِِی که با من نیستند ولی در تک تک نفسهایم هستند دوست دارم

تو را بجای آن ماهی که اشک می ریزد در تـُنگــی تــَنگ و حقیر دوست دارم

تو رابجای خودم که فنا شده در خودت فقط بـــــــــــرای خودت دوست دارم



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 801
نویسنده : آوا فتوحی



:: برچسب‌ها: رضایی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 968
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: مطالب موسیقی , ,
:: برچسب‌ها: آوا رضایی , روزنامه , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 653
نویسنده : آوا فتوحی

ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﺸﻮ،
ﺩﻭﺭ ﻣﻨﺸﻴﻦ
ﻛﻮﭺ ﻣﻜﻦ،
ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﭙﻴﻮﻧﺪ
ﻣﺮﺍ ﺗﺒﺎﻩ ﻣﻜﻦ،
ﻣﺮﺍ ﺧﻤﻴﺪﻩ ﻣﺴﺎﺯ
ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ
ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻛﻨﻴﻢ
ﭼﻮﻥ ﺩﻭ ﺧﻂ ﻣﻮﺍﺯﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﻲ ﭘﻴﻮﻧﺪﻧﺪ
ﻛﻪ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ !...

ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ " ﺍﺑﺪﯾﺖ، ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ "
ﻏﺎﺩﻩ ﺍﻟﺴﻤﺎﻥ



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: غاده السمان ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 687
نویسنده : آوا فتوحی

انگار
رودی میان دره ام
و تو
کوهی
که هیچ گاه
دست بر دلم نمی گذاری
تنها اشتراک ما
آسمانی است
ابری
که چهره ات را می شوید
در من !



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: اصلان قزللو , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 845
نویسنده : آوا فتوحی

 

خش خش ِ پاییزی بستر
پریشان می کند
خواب ِ پرنیانی گنجشک ِ دل .

واگر نبود
باران ِگوشه چشم ِ آسمان
به مرگ ِ زمستانی می رسید
بی خوابی های مکرر ِبهار ِسبز.

درخت ایستاده
سر فرورفته
و سبزه های رنگ باخته ی هرازگاهی ها
امان ِنفس نمی شود
در این وانفسای بی هم نفسی
می پوکدش استوار
در جنگل بی انتهای تنهایی ها
کوروش نادر خانی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: کورش نادرخانی , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 746
نویسنده : آوا فتوحی

حكمت‌ يونان‌ و انديشه‌ي‌ شرق‌

يك‌ دعواي‌ قديمي‌ درمورد منشأ انديشه‌ يونان‌ (1)
1-1- در زمان‌ شكوفاشدن‌ مدنيّت‌ اسكندريه‌، يعني‌ در آن‌ زمان‌ كه‌ انديشه‌ي‌ باستان‌ رو به‌ افول‌ داشت‌، اين‌ عقيده‌ ميان‌ مردمان‌ منتشر گشته‌ بود كه‌ خاستگاه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ مشرق‌ زمين‌ است‌. نومنيوس‌ Numenius كه‌ در قرن‌ دوم‌ مسيحي‌ مي‌زيست‌ و از پيشتازان‌ حكمت‌ نوافلاطوني‌ (2) بود آن‌ عقيده‌ي‌ عام‌ را چنين‌ بيان‌ مي‌كرد كه‌ افلاطون‌ موساي‌ يوناني‌ زبان‌ بوده‌ است‌.
مورّخان‌ دوران‌ جديد اين‌ عقيده‌ را نپذيرفته‌اند. فقط‌ برخي‌ محققان‌ نظير روت‌ Rخth و گلاديش‌ Gladisch اعتقاد به‌ وجود منشأ شرقي‌ را براي‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از سر گرفته‌اند. روت‌ علي‌الخصوص‌ خواسته‌ است‌ ثابت‌ كند كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از سرزمين‌ مصر نشئت‌ گرفته‌ است‌. ولي‌ اين‌ عقيده‌ به‌ كلي‌ منسوخ‌ گشته‌ است‌. امروزه‌ مورخان‌ فلسفه‌ هم‌آوازند كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ تنها اندكي‌ مديون‌ افكار مشرق‌ زمين‌ است‌ و در واقع‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌، زاده‌ي‌ خود به‌ خودي‌ اذهان‌ همان‌ ديار است‌. اين‌ همان‌ نظري‌ است‌ كه‌ - «جان‌ برنت‌» J. Burnet زبان‌شناس‌ و فيلسوف‌ گران‌قدر اسكاتلندي‌ در كتابي‌ دلنشين‌ در باب‌ فلسفه‌ي‌ متقدم‌ يونان‌ به‌ قوت‌ تمام‌ خاطرنشان‌ كرده‌ است‌. وي‌ ما را به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ مي‌دهد كه‌ نمي‌توان‌ مصريان‌ و بابليان‌ را صاحب‌ فلسفه‌ شمرد. تنها قوم‌ باستاني‌ كه‌ همچون‌ يونانيان‌ حكمتي‌ داشته‌، قوم‌ هند بوده‌ است‌. اما اگر مدّعي‌ شويم‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از هند آمده‌، بي‌پروا سخن‌ رانده‌ايم‌. به‌ خلاف‌، مي‌توان‌ چنين‌ انديشيد كه‌ فلسفه‌ي‌ هند از حكمت‌ يونان‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌. ترديد نيست‌ كه‌ الهيات‌ عرفاني‌، اوپانيشادها و آيين‌ بودا، ملك‌ طلق‌ هند است‌، ولي‌ اين‌ جمله‌ بيشتر الهيات‌ است‌، تا فلسفه‌ به‌ معناي‌ واقعي‌.
شايد چنين‌ بينشي‌ مبتني‌ بر حُكمي‌ زياده‌ قاطع‌ و جزمي‌ باشد. به‌ گمان‌ ما آن‌ استقصاي‌ فكري‌ كه‌ طيّ قرون‌ پيش‌ از ظهور بودا، در سرزمين‌ هند رشد و تكامل‌ يافت‌ و مفهوم‌ هستي‌ يگانه‌ و كلّي‌ را كه‌ در وراي‌ ظاهر متغيّر كائنات‌ پنهان‌ است‌ رفته‌ رفته‌ پديد آورد، اهميّتي‌ خاصّ دارد. ولي‌ در هر حال‌ حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ استقصاي‌ فكري‌، كه‌ تأثيري‌ هم‌ در فلسفه‌ي‌ يونان‌ نداشته‌ است‌، به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ به‌ فلسفه‌ي‌ به‌ معناي‌ اخص‌ مربوط‌ مي‌شود به‌ الهيات‌ نيز تعلق‌ دارد.
به‌ طور كلي‌، انديشه‌ي‌ شرقي‌ هر وقت‌ خواسته‌ است‌ حقيقت‌ جهان‌ را بيان‌ كند، به‌ اساطير دست‌ يازيده‌ و بدين‌گونه‌ پوششي‌ از صور محسوس‌ به‌ خود داده‌ است‌. اين‌ انديشه‌ از جماعت‌ برمي‌خاسته‌ و نموداري‌ از نيروي‌ سنت‌ بوده‌ است‌. نخستين‌ بار در يونان‌ بوده‌ كه‌ مرداني‌ بزرگ‌ از شيوه‌ي‌ مرسوم‌ تفكر بريده‌اند و انجمنهاي‌ مذهبي‌ را به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ تبديل‌ كرده‌اند و در آنها به‌ جستجوي‌ محض‌ حقيقت‌ پرداخته‌اند. همين‌ مردانند كه‌ استنباطي‌ اصيل‌ از جهان‌، اختيار و مسائل‌ را به‌ شيوه‌ي‌ نو طرح‌ كرده‌اند و كوشيده‌اند تا راه‌ حلي‌ صرفاً تعقّلي‌ (3) براي‌ آن‌ بيابند، و فيثاغورث‌ جامع‌ صفات‌ آنان‌ به‌ شمار مي‌رود.
البته‌ در يونان‌ هم‌ خوض‌ و غور فلسفي‌ بعد از خوض‌ و غور مذهبي‌ ظهور كرده‌ و حاصل‌ آن‌ را مي‌توان‌ در «تبارنامه‌ي‌ خدايان‌» (4) اثر هزيود Hesiode و نيز در اوراق‌ پراكنده‌ي‌ فرسيد سيروسي‌ Pherecyde de Syros ديد. در اينجا مي‌توان‌ پرسيد كه‌ آيا خداشناسي‌ (5) يونان‌ تحت‌ تأثير خداشناسي‌ مشرق‌ زمين‌ قرار گرفته‌ است‌؟ گلاديش‌ مي‌پنداشت‌ كه‌ الهيات‌ يونان‌ از همان‌ آغاز تحت‌ تأثير شرق‌ قرار گرفته‌، و از اين‌ راه‌ بود كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ نيز از خاور زمين‌ متأثر شده‌ است‌. اما اين‌ عقيده‌ هم‌، امروز منسوخ‌ گشته‌ است‌. مسلّم‌ است‌ كه‌ ميان‌ الهيات‌ يونان‌ با خداشناسي‌ هند و بابل‌ و مصر وجوه‌ تشابهي‌ هست‌؛ اما اين‌ وجوه‌ تشابه‌ را با اساطير دور افتاده‌ترين‌ نقاط‌، مثلاً جزاير پولينزي‌ Polynإsie هم‌ دارد، به‌ طوري‌ كه‌ چون‌ نمي‌توانيم‌ ميان‌ اين‌ تمدنهاي‌ گوناگون‌ پيوند مستقيمي‌ برقرار كنيم‌، ناگزير چنين‌ توجيه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ تشابهات‌ مزبور معلول‌ واكنش‌ همان‌ شعور جماعات‌ انساني‌ (6) در برابر نيروهاي‌ طبيعتند. 

بدينسان‌ امروز عقيده‌ي‌ حاكم‌ اين‌ است‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ در برابر فكر شرقي‌، توان‌ گفت‌ استقلال‌ تام‌ دارد و ذاتاً مخلوق‌ ذهن‌ مردم‌ آن‌ مرز و بوم‌ است‌.
چكيده‌ي‌ اين‌ عقيده‌ را تئودورگمپرز Thإodore Gompers از كتاب‌ يك‌ محقق‌ انگليسي‌ گرفته‌ و در سرلوحه‌ي‌ اثر بزرگ‌ خود به‌ نام‌: «متفكران‌ يونان‌» نهاده‌ است‌. و آن‌ چنين‌ است‌: «سعادت‌ كشف‌ اصل‌ و قاعده‌ي‌ ترقي‌ از آنِ قومي‌ است‌ كوچك‌، و آن‌ قوم‌ يوناني‌ است‌. به‌ غير از قواي‌ لاشعور طبيعت‌، هيچ‌ چيز در جهان‌ نمي‌يابيد كه‌ از يونان‌ برنخاسته‌ باشد.» 

با اين‌ حال‌ بايد گفت‌
1-2- ما اگر چه‌ با اين‌ عقيده‌ كاملاً هم‌داستانيم‌، در عين‌ حال‌ مي‌پنداريم‌ كه‌، به‌ خلاف‌ نظر برخي‌ مورخان‌، آن‌ را با قطعيت‌ كمتري‌ اظهار داشت‌. بي‌آنكه‌ بخواهيم‌ در اصالت‌ عمقي‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ ترديد كنيم‌ يا بخواهيم‌ ميان‌ آن‌ و مكاتب‌ فلسفي‌ خاصي‌، رابطه‌ي‌ تأثير و تأثري‌ قائل‌ شويم‌، ناگزير از پذيرفتن‌ اين‌ حقيقت‌ هستيم‌ كه‌ انديشه‌ي‌ شرق‌ بر فلسفه‌ي‌ يونان‌ تأثيري‌ كلّي‌ داشته‌ است‌. محقق‌ است‌ كه‌ شرقيان‌، فلسفه‌ و علم‌ به‌ معناي‌ راستين‌ كلمه‌ را به‌ يونانيان‌ نياموختند، ولي‌ مردم‌ مشرق‌ حاصل‌ تجربياتي‌ را كه‌ طي‌ قرون‌ متمادي‌ گردآورده‌ بودند با گرته‌اي‌ از تفسير جهان‌ به‌ يونانيان‌ عرضه‌ كردند. دعوت‌ به‌ تفكر را يونانيان‌ از شرقيان‌ پذيرفتند و به‌ يُمن‌ آن‌ در شاه‌راه‌ توجيه‌ تعقلي‌ جهان‌ گام‌ زدند و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ به‌ پيروزيهاي‌ درخشان‌ رسيدند.
در توضيح‌ تأثير شرق‌ بر يونان‌ در اين‌ زمينه‌ به‌ اختصار به‌ ذكر نكات‌ زير بسنده‌ مي‌كنيم‌.
نخست‌ آنكه‌ يونانيان‌ خود را مديون‌ شرق‌ مي‌دانستند و بر اين‌ نكته‌ آگاه‌ بودند و هر زمان‌ از علوم‌ و تمدن‌ شرق‌ سخن‌ رانده‌اند همراه‌ با احترام‌ بسيار بوده‌ است‌. دوران‌ حضارت‌ اسكندريه‌ را كنار بگذاريم‌، چون‌ در اين‌ زمينه‌ مدارك‌ مربوط‌ به‌ قبل‌ از آن‌ عهد را در دست‌ داريم‌. در اين‌ باب‌ عقيده‌ي‌ هرودت‌، مشهور است‌. او مي‌پنداشت‌ كه‌ دين‌ و تمدن‌ يونان‌ از مصر آمده‌ است‌. افلاطون‌ در رساله‌ي‌ مشهور به‌ تيمايوس‌ Timإe گفته‌ي‌ كاهني‌ مصري‌ خطاب‌ به‌ سولون‌ Solon را چنين‌ روايت‌ مي‌كند: «شما يونانيان‌ كودكاني‌ بيش‌ نيستيد.»
ارسطو مي‌گويد كه‌ علوم‌ رياضي‌ در مصر به‌ وجود آمده‌ است‌، چون‌ در آن‌ ديار كاهنان‌ فراغت‌ لازم‌ براي‌ تفكر و مطالعه‌ داشته‌اند. همچنين‌، يونانيان‌ تصور مي‌كردند كه‌ طالس‌ و فيثاغورث‌ رياضي‌ را از مصريان‌ آموخته‌اند: اودموس‌ Eudeme در باب‌ طالس‌، وايزوكرات‌ Isocrate درباره‌ي‌ فيثاغورث‌ اين‌ نكته‌ را به‌ صراحت‌ گفته‌اند. ذيمقراط‌ Dإmocrite دانش‌ بسيار و جامع‌ داشت‌. معاصرانش‌ گفته‌اند كه‌ او به‌ هند و ساير نقاط‌ عالم‌ سفر و اين‌ همه‌ كمالات‌ رااز آن‌ جايها كسب‌ كرده‌ است‌. نكاتي‌ كه‌ ذكر شد گواه‌ پر معنايي‌ است‌ بر حرمتي‌ كه‌ يونانيان‌ به‌ افكار شرقي‌ مي‌گذارده‌اند. 

ديگر آنكه‌ مسجل‌ شده‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ در نقاط‌ شرقي‌ اين‌ سرزمين‌ در سواحل‌ آسياي‌ صغير، يا مهاجرنشينهايي‌ كه‌ در ناحيه‌ي‌ يونيا Ionie داير شده‌ بود، نشئت‌ يافته‌ است‌ و در همين‌ جا بوده‌ كه‌ مردم‌ يونان‌ با اقوام‌ شرقي‌ در تماس‌ بوده‌اند. گهواره‌ي‌ فلسفه‌، شهر ملطيه‌ Milet ، يعني‌ پر جنب‌ و جوش‌ترين‌ و غني‌ترين‌ شهرهاي‌ يونيايي‌ بوده‌ است‌. در اواخر قرن‌ هفتم‌ پيش‌ از مسيح‌ فرمانرواي‌ خودكامه‌ي‌ اين‌ شهر، موسوم‌ به‌ تراسيبول‌، موفق‌ به‌ انعقاد عهدنامه‌اي‌ با آليات‌ Alyatte پادشاه‌ لوديا Lydie شد. به‌ ميانجي‌گري‌ لودياييان‌، ملطيه‌ با بابل‌ و مصر مرتبط‌ گشت‌. پرستشگاه‌ ملطيه‌ در نوكراتيس‌ Naucratis بود. محتمل‌ است‌ كه‌ طالس‌ مسئله‌ي‌ گردش‌ ادواري‌ كسوف‌ و خسوف‌ را از بابليان‌ آموخته‌ باشد. در هر حال‌ بر اساس‌ اين‌ آموزش‌ بوده‌ كه‌ طالس‌ توانسته‌ كسوفي‌ را كه‌ بهانه‌ي‌ پايان‌ يافتن‌ نبرد ميان‌ لودياييان‌ و مادها شده‌، پيش‌بيني‌ كند.
در هر حال‌ نقطه‌اي‌ كه‌ در آن‌ فكر يوناني‌ به‌ ترقي‌ و تعالي‌ رسيده‌، ساحل‌ آسياي‌ صغير بوده‌ است‌. طالس‌ و انكسيمندروس‌ Anaximandre و انكسيمانوس‌ Anaximene از ملطيه‌، هرقليطوس‌ Heraclite از افسس‌ Ephese ، فيثاغورث‌ از ساموس‌ Samos و كسينوفانوس‌ Xenophane از كلفون‌ Colophon برخاسته‌اند.
موقعي‌ كه‌ ايرانيان‌ به‌ يونان‌ هجوم‌ آوردند، جولانگاه‌ فلسفه‌ تغيير و به‌ جانب‌ مغرب‌ نقل‌ مكان‌ كرد و در نواحي‌ جنوبي‌ ايتاليا و صقليه‌ (سيسيل‌) Sicile يعني‌ در همان‌ جا كه‌ يونانيان‌ شهرهايي‌ بنياد نهاده‌اند، جايگزين‌ شد. فيثاغورث‌ از كروتون‌ Crotone و كسينوفانوس‌ از الئا Elee كه‌ نام‌ مكتب‌ فلسفي‌ الئايي‌ Eleate مأخوذ از آن‌ است‌، و انباذقلس‌ Empedocle هم‌ از صقليه‌ برخاسته‌اند. پس‌ آن‌گاه‌ در ملطيه‌ افكاري‌ نو پديد آمد و شهر ملطيه‌ پس‌ از آن‌ همه‌ ناموران‌ كه‌ در فلسفه‌ آورد متفكري‌ بزرگ‌ نظير لوسيپ‌ Leucippe ، بنيان‌گذار مكتب‌ اتميسم‌ Atomisme ، را همچون‌ ارمغاني‌ شاهانه‌، به‌ جهان‌ حكمت‌ ارزاني‌ داشت‌؛ كلازومن‌ Clazomene ، انكساغورس‌ Anaxagore را در دامن‌ خود پروراند و هم‌ او بود كه‌ در آتن‌ مدرسه‌اي‌ باز كرد كه‌ سقراط‌ در آن‌ درس‌ خواند. ديوجانس‌ كه‌ آريستوفان‌ Aristophane در نمايشنامه‌ي‌ ابرها، او و سقراط‌ را ريشخند كرده‌ از مردم‌ آپولونيا Apolonie در جزيره‌ي‌ اقريطس‌ (كرت‌) بوده‌ است‌. ذيمقراط‌ از آبدرا Abdere شهري‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ يونياييان‌ در ناحيه‌ي‌ تراكيه‌ ساخته‌ شده‌ بود، برخاست‌ و او كه‌ خود فيلسوفي‌ بلندپايه‌ بود، گويي‌ طليعه‌ي‌ ظهور فيلسوفي‌ گرانمايه‌تر شد كه‌ بعدها از خطّه‌ي‌ مقدونيّه‌ ظهور كرد (مقصود ارسطوست‌). پس‌ از اين‌ نشو و نماي‌ اوليه‌ي‌ پرثمر بود كه‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ در آتن‌ استقرار يافت‌. آتن‌، در آن‌ روزگار به‌ صورت‌ ميعادگاه‌ اقوام‌ درآمده‌ بود و در اين‌ شهر بود كه‌ فلسفه‌ توانست‌ تماس‌ خود را با مشرق‌ زمين‌ حفظ‌ كند. اولين‌ محصول‌ آميزش‌ نبوغ‌ يوناني‌ با نبوغ‌ شرقي‌ را در نام‌ بلند فيثاغورث‌ مي‌توان‌ يافت‌. نظريه‌ي‌ فيثاغورث‌ در باب‌ روح‌، متأثر از شرق‌ است‌. اين‌ نظريه‌ خود از آيين‌ اورفئوسي‌ Orphisme ريشه‌ گرفته‌ و آيين‌ اورفئوسي‌ Orphee يوناني‌ محض‌ نيست‌، چون‌ خود آن‌ از مناسك‌ ديونوسوس‌ Dionysos برخاسته‌ و سرچشمه‌ي‌ اسطوره‌ي‌ ديونوس‌ بي‌گمان‌ تراكيه‌ و فريجيّه‌ Phrygie بوده‌ است‌. جماعات‌ اورفه‌اي‌ به‌ خصوص‌ در ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ كه‌ شماره‌ي‌ يونياييان‌ آسياي‌ صغير در آنجا زياد بود، مي‌زيستند. فيثاغورث‌ تحت‌ تأثير آيين‌ اورفئوسي‌ روح‌ را جوهري‌ ابدي‌ تصور كرد و بسط‌ و تكامل‌ نظريه‌ي‌ او نمودار توافق‌ كامل‌ انديشه‌اش‌ با فكر شرقي‌ است‌. انديشه‌ي‌ تناسخ‌ ارواح‌، انديشه‌ي‌ خويشاوندي‌ انسان‌ و حيوان‌، انديشه‌ي‌ حرمت‌ گوشتخواري‌، همه‌ و همه‌ منشأ هندي‌ دارد. بنابراين‌ تعجب‌ آور نيست‌ اگر خود يونانيان‌ پنداشته‌ باشند كه‌ فيثاغورث‌ تعاليم‌ خود را از شرق‌ گرفته‌ است‌. در سنت‌ آمده‌ است‌ كه‌ فيثاغورث‌ به‌ مصر و بابل‌ سفر كرده‌ و در آن‌ سرزمينها با موبدان‌ ايران‌ و جانشينان‌ زرتشت‌ محشور شده‌ است‌. رسيديم‌ به‌ نظريه‌ي‌ دوم‌ از نظريات‌ عمده‌ي‌ فيثاغورث‌، يعني‌ فرضيه‌ي‌ اعداد، بايد گفت‌ كه‌ آن‌ هم‌ ره‌آورد شرق‌ به‌ ما معرفي‌ شده‌ است‌. ايزوكرات‌، چنان‌ كه‌ ذكرش‌ رفت‌، مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ رياضيات‌ را از مصر به‌ يونان‌ آورده‌ است‌، بدين‌ ترتيب‌ دو نظريه‌ي‌ اساسي‌ مكتب‌ فيثاغوري‌ كه‌ همان‌ فرضيه‌ي‌ روح‌ و فرضيه‌ي‌ اعداد باشد هر دو از شرق‌ متأثرند. اگر نهال‌ انديشه‌ي‌ يونان‌ از آب‌ حكمت‌ شرق‌ سيراب‌ نمي‌شد، هر آينه‌ فلسفه‌ي‌ فيثاغورث‌ و اولين‌ مكاتب‌ حكمي‌ يونان‌، با آن‌ شكوفايي‌ پر شكوهش‌ هستي‌ نمي‌يافت‌. 

حال‌ كه‌ تأثير كلي‌ مشرق‌ زمين‌ را در انديشه‌ي‌ يونان‌ پذيرفتيم‌ بايد اعتراف‌ كنيم‌ كه‌ فكر يوناني‌ عنصري‌ جديد و اساسي‌ بر فكر شرقي‌ افزوده‌ و آن‌ صرفاً مخلوق‌ دماغ‌ يوناني‌ است‌. بي‌گمان‌ در اينجا مراد از آفرينش‌، آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ نيست‌. چه‌، انديشه‌ي‌ يونان‌، مصالح‌ آماده‌ي‌ بسياري‌ را از حكمت‌ شرق‌ برگرفته‌ است‌. اين‌ است‌ كه‌ اگر غرض‌ از «معجزه‌ي‌ يونان‌» آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ باشد، بايد گفت‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ وجود ندارد. ولي‌ اين‌ قدر هست‌ كه‌ يونان‌ چيز تازه‌اي‌ در زمينه‌ي‌ فلسفه‌ آورده‌ و آن‌ مسئله‌ «فكر» (7) است‌. جوهر انديشه‌ي‌ يوناني‌ همان‌ ولادت‌ فكر است‌. از «روح‌» (8) اسرارآميز، كه‌ نزد شرقيان‌ وجود داشت‌، حكماي‌ يونان‌ مفهوم‌ فكر را انتزاع‌ كردند؛ فكر، به‌ معناي‌ آگاهي‌ از خود، به‌ معناي‌ ايقان‌ تام‌ به‌ ماهيت‌ لايتناهي‌ خود؛ فكر به‌ معناي‌ آگاهي‌ از مستقل‌ بودن‌ ذهن‌ از اعيان‌ و اشياء خارجي‌ و به‌ معناي‌ اعتقاد به‌ اختيار و آزادي‌ خويش‌. آزادي‌ و اختيار آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در يونان‌ زاده‌ شد و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ در برابر شرقيان‌، از آن‌ دفاع‌ كردند. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ نامهاي‌ ماراتن‌ Marathon ، ترموپيل‌ Thermopyles ، پلاته‌ Platإe و سالامين‌ Salamine در تاريخ‌ با رخشندگي‌ پرتوافكن‌اند: آري‌، در اين‌ نبردها بوده‌ كه‌ آزادي‌ پيروز شده‌ و براي‌ نسلهاي‌ آينده‌ تأمين‌ گشته‌ است‌.
نشئت‌ اين‌ دو انديشه‌ي‌ اساسي‌ فكر و آزادي‌ را در يونان‌، با نشان‌ دادن‌ شرايطي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ مساعد بوده‌اند مي‌توان‌ توجيه‌ كرد. در اين‌ مقام‌ مي‌توان‌ با تن‌ Taine متفكر فرانسوي‌ هم‌صدا شد و وضع‌ مساعد جغرافيايي‌ و خصايص‌ ارضي‌ و اقليمي‌ يونان‌ را مؤثر شمرد. به‌ اين‌ نكته‌ نيز مي‌توان‌ توجه‌ كرد كه‌ در آغاز ظهور انديشه‌ي‌ يوناني‌، الهياتي‌ در كار نبوده‌ كه‌ شرايع‌ و اصول‌ آن‌، آزادي‌ فكر را محدود كند. همچنين‌ مي‌توان‌ از شرايط‌ سياسي‌ يونان‌ كه‌ با شرايط‌ سياسي‌ شرق‌ فرق‌ كلي‌ داشته‌، سخن‌ به‌ ميان‌ آورد. ليكن‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ توجيهات‌ چه‌ به‌ تنهايي‌ و چه‌ جمعاً روشنگر انگيزه‌ي‌ زايش‌ فكر در يونان‌ نيستند. به‌ گفته‌ي‌ آميل‌ Amiel هر منشأ و آغازي‌ در پرده‌ي‌ اسرار است‌. حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ حل‌ مشكل‌ را بايد در بطن‌ خود فلسفه‌ي‌ يونان‌ جستجو كرد نه‌ در عوامل‌ خارج‌ از آن‌. ارسطو گفته‌ است‌: كمال‌ حاصل‌ و نتيجه‌ نيست‌، بلكه‌ اصل‌ و منشأ است‌. فكر با كمال‌ و تاميت‌ خود در اصل‌ و آغاز همه‌ي‌ اشياء وجود دارد. آفرينش‌ جز از راه‌ گسيختگي‌ كه‌ اندروايي‌ قواي‌ ابتدايي‌ را جلوه‌گر مي‌سازد، صورت‌پذير نشده‌ است‌. اما فكر اين‌ توانايي‌ بيكران‌ را دارد كه‌ به‌ خود، به‌ خلوتسراي‌ خود و به‌ آزادي‌ خود بازآيد. اين‌ «به‌ خود بازآمدن‌» كه‌ به‌ هر حال‌ مي‌بايست‌ صورت‌ پذيرد، در يونان‌ صورت‌ پذيرفت‌. در يونان‌ بود كه‌ شعور انساني‌ به‌ وجود خويش‌ پي‌ برد، خود را باز شناخت‌ و جهان‌ را هم‌گوهر خود ساخت‌. 

علم‌ به‌ آن‌ كيفيت‌ كه‌ مستقل‌ از حالات‌ و شرايط‌ خاص‌، كلي‌، و تعقلي‌ محض‌ باشد، به‌ اين‌ سبب‌ در يونان‌ پديد آمد كه‌ انديشه‌ي‌ انساني‌ براي‌ اولين‌ بار در آن‌ سرزمين‌ جلوه‌گاه‌ آزادي‌ فكر شده‌ است‌. آن‌ طور كه‌ از آثار بازمانده‌ برمي‌آيد، دانش‌ مشرق‌ زمين‌ عبارت‌ بوده‌ است‌ از مجموعه‌ي‌ دستورهاي‌ عملي‌. در سنگ‌نبشته‌هاي‌ بابلي‌ يا پيروسهاي‌ مصري‌ جز يك‌ رشته‌ نتيجه‌گيريهاي‌ تجربي‌ كه‌ جوابگوي‌ برخي‌ از مسائل‌ عملي‌ است‌ نمي‌توان‌ يافت‌ و در آنها از خوض‌ و غور تعقلي‌ محض‌ خبري‌ نيست‌. يونانيان‌ خود نيز با آنكه‌ فرزانگي‌ مشرق‌ را سخت‌ حرمت‌ مي‌نهادند به‌ فرق‌ موجود ميان‌ علمي‌ كه‌ كه‌ به‌ تأثير و نتيجه‌ي‌ عملي‌ بي‌اعتنا است‌، با معرفت‌ سابق‌ بر آنكه‌ به‌ مصالح‌ عملي‌ توجه‌ داشت‌، پي‌ برده‌ بودند.
آريستوكزن‌ Aristoxene شاگرد ارسطو در رساله‌ي‌ رياضيات‌ خود مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ علم‌ رياضي‌ را در جايگاهي‌ فوق‌ نيازمنديهاي‌ بازرگاني‌ نشانيد. درواقع‌، فيثاغورث‌ بود كه‌ آن‌ قضيه‌ي‌ هندسي‌ معروف‌ به‌ قضيه‌ي‌ فيثاغورث‌ را به‌ اثبات‌ رسانيد و بدين‌ طريق‌ هندسه‌ را در زمره‌ي‌ علوم‌ عقلي‌ درآورد. افلاطون‌ در بخش‌ معروفي‌ از كتاب‌ «جمهور» خود روحيه‌ي‌ «دانش‌ پرست‌» (9) يوناني‌ را در برابر روحيه‌ي‌ «سودپرست‌» (10) فنيقي‌ و مصري‌ مي‌نهد. ارسطو در آغاز كتاب‌ «مابعدالطبيعه‌» خويش‌ از لذتي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ حاصل‌ نفس‌ معرفت‌ است‌، قطع‌ نظر از هر گونه‌ فايدتي‌ كه‌ از آن‌ متصور باشد. و با تفكيك‌ مشهور دانش‌ از معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ خصيصه‌ي‌ اصلي‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را نيك‌ مي‌نماياند به‌ نظر او معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ به‌ امور جزئيه‌ تعلّق‌ مي‌گيرد و ما را به‌ امر واقع‌ رهنمون‌ است‌ نه‌ به‌ علت‌ امر واقع‌. حال‌ آنكه‌ دانش‌، معرفت‌ به‌ امور كلّي‌ است‌ و علت‌ و غايت‌ را به‌ دست‌ مي‌دهد. اين‌ است‌ فرق‌ يونان‌ و مشرق‌ زمين‌. انديشه‌ي‌ شرقي‌ معرفتي‌ است‌ تجربي‌ كه‌ اغراض‌ سودجويانه‌ بر آن‌ سيطره‌ دارد؛ حال‌ آنكه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ علمي‌ است‌ مبري‌ از غرض‌ و داراي‌ اعتبار همگاني‌. 

چون‌ يونانيان‌ معتقدند كه‌ پژوهش‌ علم‌ بايد به‌ خاطر خود علم‌ باشد، نه‌ تنها فلسفه‌، اين‌ دانش‌ شاهانه‌ را، آفريدند بلكه‌ آن‌ را به‌ نوعي‌، به‌ غايت‌ كمال‌ رسانيدند. شايد سرنوشت‌ علوم‌ طبيعي‌ چنين‌ باشد كه‌ ناگزير مي‌بايست‌ آنها را دانشهايي‌ متضمن‌ فايدتي‌ عملي‌ تلقي‌ كرد. بيكن‌ Bacon ، دكارت‌ Descartes و همه‌ي‌ فلاسفه‌ي‌ جديد، تصور نظري‌ محضي‌ را كه‌ يونانيان‌ از علم‌ داشتند به‌ كنار نهادند و چنين‌ انديشيدند كه‌ علم‌ در زمينه‌ي‌ حيات‌ عملي‌ انسان‌ نيز بايد مفيد افتد و بشر را بر طبيعت‌ چيره‌ گرداند. ليكن‌ به‌ كار بستن‌ دانش‌ ماده‌، در زندگي‌ عملي‌ ميسر است‌، فلسفه‌ به‌ مثابه‌ي‌ دانش‌ فكر، همچنان‌، همان‌ تأمل‌ محض‌ در امور ابدي‌ به‌ جا مي‌ماند. و يونانيان‌ به‌ ويژه‌ به‌ همين‌ دانش‌، يعني‌ به‌ مابعدالطبيعه‌ نه‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌، پرداخته‌اند. انديشه‌ي‌ يوناني‌ پس‌ از آنكه‌ ابتدا با تلاشهايي‌ نظري‌ در صدد برآمد كه‌ اصل‌ و مبدأ جهان‌ را در يكي‌ از عناصر طبيعت‌ بجويد، سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ حقيقت‌ اشياء، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ كه‌ در خود انسان‌ است‌: و آن‌ فكر است‌. و هم‌ معتقد گشت‌ كه‌ عدل‌، يعني‌ همان‌ خيري‌ كه‌ همه‌ در هواي‌ آنند، اصل‌ و مبناي‌ جهان‌ است‌ كه‌ خود قلمرو حكومت‌ قانون‌ هماهنگي‌ (11) است‌. حكمت‌ يونان‌ با بسط‌ و گسترشي‌ كه‌ يافت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ افلاطون‌ و ارسطو منتهي‌ گشت‌ و به‌ چنان‌ رفعتي‌ رسيد كه‌ هنوز در حد اعلي‌ جاي‌ دارد. اين‌ فلسفه‌ نمونه‌اي‌ از ژرف‌ترين‌ و درست‌ترين‌ معرفت‌ را كه‌ هميشه‌ به‌ جا خواهد ماند به‌ دست‌ داد.
اين‌ نكته‌ ناگفته‌ نماند كه‌ اصل‌ آزادي‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را جان‌ تازه‌ بخشيد نه‌ همان‌ در زمينه‌ي‌ دانش‌ و فلسفه‌، بلكه‌ همچنين‌ در زمينه‌ي‌ هنر و سياست‌ جلوه‌گر شده‌ است‌. برخلاف‌ هنر شرق‌، هنر يونان‌ بيان‌ كننده‌ي‌ آزادي‌ فكر انساني‌ است‌، فكري‌ كه‌ بر ماده‌ دست‌ مي‌يابد و صورتي‌ بدان‌ مي‌دهد كه‌ منطبق‌ با ماهيت‌ او است‌. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ نقوش‌ و تصاوير مصري‌ بي‌حركت‌ و مبهوت‌ مي‌نمايد و برعكس‌ در نقوش‌ و تصاوير يوناني‌ آزادي‌ و اعتدال‌ در حركت‌، چشمگير است‌. و باز بي‌سبب‌ نيست‌ كه‌ احساسات‌ و حيات‌ نفساني‌ در بطون‌ آثار هنري‌ يوناني‌ قابل‌ درك‌ است‌. هنر شرقي‌، تجريدي‌ محض‌ و بي‌نام‌ و نشان‌ است‌ و از سنت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد. ليكن‌ هنر يونان‌ نوعي‌ نوآوري‌ است‌ كه‌ با توسل‌ بدان‌، فرد در مقابل‌ جمع‌ قد علم‌ مي‌كند و اصالت‌ احساس‌ و انديشه‌ و خلاصه‌ گوهر شخصيت‌ خود را نمودار مي‌سازد. همين‌ آزادي‌، در سياست‌ يونان‌ نيز جلوه‌گر است‌ و مفهوم‌ شهروند (12) را پديد آورده‌ است‌. جوامع‌ شرق‌ گروههايي‌ بودند بي‌انگاره‌، كه‌ گله‌وار زير يوغ‌ حاكم‌ جبار كمر خم‌ كرده‌ بودند. فقط‌ در يونان‌ بود كه‌ فرد انساني‌ به‌ اعتبار خود واقف‌ گشت‌ و دانست‌ كه‌ قانون‌گذاري‌ از اختيارات‌ شخص‌ اوست‌، آن‌ هم‌ نه‌ قانوني‌ دل‌بخواهي‌، بلكه‌ قانوني‌ كه‌ با نواميس‌ جاوداني‌ حاكم‌ بر طبيعت‌ سازش‌ داشته‌ باشد. ارسطو مي‌گفت‌ انسان‌ موجودي‌ است‌ سياسي‌، و عقل‌ هم‌ كه‌ مايه‌ي‌ اولويت‌ اوست‌، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ عام‌ كه‌ خود مايه‌ي‌ توافق‌ آزادانه‌ افراد با يكديگر است‌. جامعه‌ي‌ يونان‌ براي‌ نخستين‌ بار در تاريخ‌، به‌ صورت‌ اجتماعي‌ از مردان‌ آزاد درآمد كه‌ در حاكميت‌ دولت‌ سهيم‌ بودند. مع‌الوصف‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ كه‌ در تماس‌ با شرق‌ نشئت‌ يافت‌ و اين‌ تماس‌ را حفظ‌ كرد، دوباره‌ در محيط‌ شرقي‌ غوطه‌ور شد. افلاطون‌ بعد از مرگ‌ سقراط‌ به‌ مصر رفت‌ و مدتي‌ نسبتاً مديد در آنجا مقام‌ كرد و پس‌ از آن‌ در سيرن‌ Cyrene و ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ به‌ سير و سياحت‌ پرداخت‌. وقتي‌ كه‌ به‌ آتن‌ بازگشت‌ و مدرسه‌ي‌ معروف‌ خود آكادمي‌ را بنياد نهاد، ابواب‌ آن‌ را به‌ روي‌ شرقيان‌ گشود و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ شاگرداني‌ چند از كلده‌ به‌ آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقي‌ در آكادمي‌ با آمدن‌ اودكس‌ Eudoxe بدان‌ جا تقويت‌ شد. اين‌ ستاره‌شناس‌ دوست‌ افلاطون‌ و از مردم‌ شهر كنيد Cnide در آسياي‌ صغير بود. وي‌ در بسياري‌ از مناطق‌ شرق‌ اقامت‌ كرده‌ بود و چون‌ خواست‌ مكتب‌ خود را به‌ مكتب‌ افلاطون‌ ملحق‌ كند، همه‌ي‌ دانش‌ كشورهاي‌ بيگانه‌ را با خود همراه‌ داشت‌. خود افلاطون‌ در آخرين‌ سفر خويش‌، تحت‌ تأثير انديشه‌هاي‌ شرقي‌، آيين‌ فلسفي‌ خويش‌ را تغيير داد. در فصل‌ دهم‌ از كتاب‌ قوانين‌ (13) آمده‌ است‌ كه‌ نيروي‌ خير و نيروي‌ شر در عين‌ حال‌ حاكم‌ بر جهان‌ خاكي‌اند. اين‌ انديشه‌ بي‌گمان‌ مأخوذ از زرتشت‌ است‌. 

اما جنبش‌ قطعي‌ براي‌ امتزاج‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ و شرقي‌ از ارسطو آغاز شد. وي‌ پس‌ از آنكه‌ ساليان‌ دراز به‌ رهبري‌ افلاطون‌ تتبع‌ و تأمل‌ كرد، در شهر آسوس‌ Assos ازناحيه‌ي‌ تروآده‌ Troade جايگزين‌ شد و در اينجا بود كه‌ بر انديشه‌ي‌ اصيل‌ خود وقوف‌ يافت‌. پس‌ از آن‌ ديگر آسياي‌ صغير را ترك‌ نكرد، مگر زماني‌ كه‌ او را براي‌ تربيت‌ اسكندر به‌ مقدونيه‌ فرا خواندند. در آن‌ هنگام‌ بود كه‌ اين‌ انديشه‌ به‌ ذهن‌ ارسطو راه‌ يافت‌ كه‌ علم‌ و تمدن‌ يونان‌ بايد فاتح‌ جهان‌ مشرق‌ باشد و اين‌ فكر را در شاگرد شهزاده‌ي‌ خويش‌ تلقين‌ كرد. لشكركشي‌ اسكندر در واقع‌ ايلغار انديشه‌ي‌ يونان‌ بود كه‌ به‌ فتح‌ مشرق‌ زمين‌ مي‌رفت‌، فتحي‌ كه‌ هم‌ به‌ ممالك‌ مسخر چيزهايي‌ داد و هم‌ از آنها چيزهايي‌ گرفت‌. اين‌ امتزاج‌ در شهر اسكندريه‌ كه‌ به‌ دست‌ شاگرد ارسطو بنا شد صورت‌ پذيرفت‌ و در پرتو آن‌، حكمت‌ يونان‌ در وجود دستگاه‌ فلسفي‌ فلوطين‌ به‌ اعلا درجه‌ي‌ كمال‌ رسيد. چندي‌ پس‌ از آن‌، فتوحات‌ اسكندر در ظهور اسلام‌ مؤثر شد و اسلام‌ بود كه‌ فلسفه‌ي‌ ارسطو را دوباره‌ براي‌ ملل‌ غربي‌ به‌ ارمغان‌ آورد.
وانگهي‌ به‌ اين‌ نكته‌ نيز بايد توجه‌ كرد كه‌ بعد از ارسطو مهم‌ترين‌ نمايندگان‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از دنياي‌ مشرق‌ برخاستند. فلاسفه‌ قبل‌ از ابيقور و زينون‌ Zenon تحت‌ تأثير عقايد شرقي‌ قرار گرفته‌اند: آريستيپ‌ Aristippe از اهالي‌ سيرن‌ بود و نام‌ مكتب‌ فلسفي‌ او هم‌ از همين‌ شهر گرفته‌ شده‌ است‌؛ مادر آنتيستن‌ Antisthene زرخريدي‌ از مردم‌ تراكيه‌ بود. خود ابيقور بي‌گمان‌ آتني‌ بود ولي‌ در جزيره‌ ساموس‌ زادگاه‌ فيثاغورث‌ متولد شد. زينون‌، بنيان‌گذار فلسفه‌ي‌ رواقي‌ ازمردم‌ جزيره‌ي‌ قبرس‌ بود؛ كلئانت‌ Cleanthe اهل‌ آسوس‌ و خريسبوس‌ Chrysippe از مردم‌ سيليسي‌ (كيليكيه‌) و شايد از همان‌ شهري‌ بود كه‌ سه‌ قرن‌ بعد پولس‌ مقدس‌ St. Paul در آن‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. فاتحان‌ جزاير يونان‌ بر سر مالكيت‌ اين‌ نقاط‌ نزاع‌ مي‌كردند، و فلاسفه‌ي‌ رواقي‌ كه‌ از زادگاه‌ خود جدا مانده‌ بودند، ديگر در تنگناي‌ چارچوب‌ شهرهاي‌ يوناني‌ محبوس‌ نماندند و جهان‌ را ميهن‌ خويش‌ خواندند، و ابناء بشر، حتي‌ بردگان‌ را برادران‌ خود پنداشتند. آنان‌ از اين‌ طريق‌ راه‌ را براي‌ فكري‌ نو و پر عمق‌تر هموار كردند اين‌ انديشه‌ نيز منشأ شرقي‌ داشت‌. مشرق‌ زمين‌ مبشر اين‌ فكر بود كه‌ آزادي‌ صرفاً در تعلق‌ چند تن‌ مستعد كسب‌ علم‌ نيست‌ بلكه‌ موهبتي‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ مردمان‌ حق‌ تمتع‌ از آن‌ را دارند. اين‌ همان‌ انديشه‌اي‌ است‌ كه‌ روزگار نو را پديد آورده‌ و البته‌ به‌ مرحله‌ي‌ نهايي‌ بسط‌ خود نرسيده‌ است‌.
بايد به‌ حق‌ به‌ آينده‌اي‌ اميدوار بود كه‌ در آن‌ آزادي‌ به‌ راستي‌ وجود خواهد داشت‌. براي‌ تدارك‌ چنين‌ آينده‌اي‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ مي‌تواند ياوري‌ پرارزش‌ باشد. فلسفه‌ي‌ يونان‌ كه‌ از تاريكي‌ شرق‌ بردميده‌ است‌ قدرت‌ پر فروغ‌ فكر بشري‌ را آشكار ساخته‌ است‌، فكري‌ كه‌ از طبيعت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد پيوسته‌ مرزهاي‌ انديشه‌ را مي‌شكند و رشد مي‌كند. در عين‌ حال‌، فلسفه‌ي‌ يونان‌ به‌ ياري‌ محتواي‌ آيينهاي‌ خويش‌ بهتر از ديگر فلسفه‌ها مقدم‌ بودن‌ فكر و سلطه‌ي‌ آن‌ را بر ماده‌ مي‌نماياند و نيز نشان‌ مي‌دهد كه‌ در اين‌ جهان‌ هر چيز به‌ سوي‌ كمال‌ غايي‌ فرا خوانده‌ شده‌ است‌. فلسفه‌ي‌ يونان‌ با اين‌ تعاليم‌ آن‌ چنان‌ منبع‌ لايزال‌ دانايي‌ است‌ كه‌ براي‌ شناختن‌ حقيقت‌ جهان‌ و حقيقت‌ خويش‌ بايد به‌ سوي‌ آن‌ بازگرديم‌.

پانوشتها
1. شارل‌ ورنر، حكمت‌ يونان‌ ، ترجمه‌: نادر بزرگ‌ زاد، تهران‌، علمي‌ - فرهنگي‌، 1382، ص‌ص‌ 14-3.

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: یونان , حکمت , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 952
نویسنده : آوا فتوحی

تعریف فلسفه در تفکر نوکانتی بدیهی نیست

مهر: استاد فلسفه دانشگاه استنفورد و کانت‌شناس برجسته معاصر با اشاره به اینکه نزد فیلسوفان استعلایی پاسخ پرسش "فلسفه چیست؟" پیش‌فرض نیست، گفت: چه نزد کانت، چه در ایده‌آلیسم آلمانی، چه در نو کانتی‌ها، چه در پدیدارشناسی و چه در سایر رویکردهای استعلایی پاسخ سؤال "فلسفه چیست" مفروض انگاشته نشده است.
پروفسور آلن وود استاد فلسفه دانشگاه استنفورد در مورد این موضوع که آیا فرافلسفه از فلسفه قابل تفکیک است،  گفت: سؤالات حوزه "فرا" به طور کلی بخشی از فلسفه به شمار می‌روند. "فیزیک چیست؟"، "ادبیات چیست؟"، "قانون چیست؟"، "دین چیست؟" تمام این پرسشها فلسفی هستند؛ اگر چه فیزیک، ادبیات، قانون و دین بخشی از حوزه فلسفه به شمار نمی‌روند.
وی تصریح کرد: اما سوال "فلسفه چیست؟" بایستی بخشی از حوزه فلسفه باشد. بر این اساس، فرا فلسفه را نمی‌توان جدا از فلسفه پنداشت و منتزع کرد.
جوابی مستقل از فلسفه نمی‌توان به "فلسفه چیست؟" داد
وود خاطر نشان کرد: ما نمی‌توانیم "فرا" پرسش "فلسفه چیست؟" را مستقل از پرسشهای فلسفی حل و فصل کرد و آنرا مورد بررسی قرار داد. در مورد این سؤال شما باید بتوانید و یا حتی بایستی مدعی شوید که "فرافلسفه" جدا از فلسفه است.
 مؤلف "کارل مارکس" خاطر نشان کرد: سؤال این است که آیا می‌توان پرسش "فلسفه چیست؟" را به طور مستقل و مجزا از سایر جوابهای ما به پرسشهای فلسفی پاسخ داد؟
استاد فلسفه دانشگاه استنفورد تصریح کرد: در پاسخ باید بگویم که من مطمئن نیستم که پاسخ درست به این سؤال چیست اما تصور می‌کنم که پاسخی برای این سؤال وجود ندارد.
وی افزود: فیلسوفان طبیعی معتقدند که  سؤالات و پرسشهای فلسفی را نمی‌توان از پرسشهای علمی تجربی منتزع کرد. علاوه بر این، آنها معتقدند که به این پرسشها نمی‌توان جدا و مستقل از علوم تجربی پاسخ داد.
مؤلف "اندیشه اخلاق هگل" تصریح کرد: حتی اگر با این فلسفه همراه شویم و حرف آنها را بپذیریم باز حتی سؤال "فلسفه چیست؟" را نمی‌توان مستقل و مجزا پاسخ داد. همچنین نمی‌توان این پرسش را مستقل از پرسشهای فلسفی رایج آنها پاسخ داد.
وی یادآور شد: فیلسوفان استعلایی معتقدند که برخی پرسشهای فلسفی وجود دارند که مستقل و مجزا از پرسشهای تجربی هستند. این پرسشها درباره امکان جستارهای فلسفی استعلایی هستند. اگر این پرسشها درست باشد، سپس برخلاف طبیعت‌گرایی، برخی پرسشهای فلسفی مستقل از برخی دیگر و مستقل از پرسشهای تجربی هستند. اما آیا پرسش "فلسفه چیست؟" پرسشی استعلایی(غیر جبری) است؟ به نظر من چنین نیست.
وود افزود: لذا و بر این اساس مایل هستم پاسخی برای آن بر اساس دیدگاه فلسفی بیابم. این پاسخ باید دربردارنده سایر پرسشهای فلسفی نیز باشد. بر این اساس و با لحاظ این موضوع، فکر نمی‌کنم که فرافلسفه از فلسفه جدا باشد و یا دنباله فلسفه باشد.
مؤلف "الهیات عقلانی کانت" در ادامه تصریح کرد: من فکر می‌کنم که برای پاسخ به این سؤال مفهومی را باید ابداع کند. این ابداع باید مبتنی بر ساختاری فلسفی باشد به طوریکه در آن فرا فلسفه مستقل از فلسفه است.
این کانت شناس معاصر تصریح کرد: برای نمونه شاید فیلسوفان استعلایی می‌توانستند استدلال کنند که پرسش "فلسفه چیست؟" سؤال اساسی و بنیادی استعلایی است که پاسخ آن به عنوان پیش فرض مطرح است. من تصور نمی‌کنم که سنت فلسفه استعلایی چه در کانت، چه در ایده‌آلیسم آلمانی، چه در نو کانتی‌ها، چه در پدیدارشناسی و چه در سایر رویکردهای استعلایی چنین دیدگاهی را مورد پذیرش قرار داده باشند.
وی یادآور شد: بنابراین من تردید دارم که چنین مفهومی از ارتباط میان فرا فلسفه و فلسفه درست باشد. اما من نمی‌توانم با قطعیت رد کنم که چنین مفهومی ممکن است درست باشد. بنابراین من نمی‌توانم با اطمینان کامل از جواب درست به پرسش شما سخن بگویم و جواب درست آنرا بگویم.
وود در پایان تصریح کرد: به عبارت دیگر، من به طور موقت باور دارم که ما می‌توانیم بر اساس یک رشته پرسشهای فلسفی، مشخص و معین کنیم که فلسفه چیست. براین اساس جواب و پاسخ ما به سؤال "فلسفه چیست؟" می‌تواند در مقایسه با پاسخ‌هایمان به سایر پرسشهای فلسفی مستقل باشد.
پروفسور آلن وود استاد فلسفه در دانشگاه استنفورد است. او در دانشگاه‌هایی چون کرنل، آکسفورد، میشگان و ییل تدریس کرده است. از وود کتابها و مقالات زیادی در حوزه فلسفه و اخلاق به چاپ رسیده است. "دین اخلاقی کانت"، "الهیات عقلانی کانت"، "کارل مارکس"، "اندیشه اخلاق هگل" و "اندیشه اخلاقی کانت" از جمله آثار او به شمار می‌روند.

«کوپرنیک» طی مراسمی در کلیسای جامع «فرومبورگ» به خاک سپرده شد

مهر: «نیکولاس کوپرنیک» ستاره‌شناس قرن شانزدهم که بدلیل تحقیقاتش از سوی کلیسا با عنوان مرتد محکوم شد 500 سال پس از آنکه در یک قبر ناشناس به خواب ابدی رفته بود، در کلیسای جامعی که زمانی در آن خدمت می‌کرد به خاک سپرده شد.
برگزاری مراسم و تدفین وی در کلیسای جامعی که خود زمانی به عنوان کشیش خدمت می کرد، نشان می دهد که چقدر رویکردهای کلیسا نسبت به دانشمندانی تغییر کرده که نظریه انقلابی آنها درباره چرخش زمین به دور خورشید به شکل گیری عصر علمی نوین کمک کرد.
«نیکولاس کوپرنیک» (1473 تا 1547) ستاره شناسی بود که شهرت چندانی نداشت و در لهستان که از مراکز علوم و یادگیری اروپا دور بود، زندگی می کرد. وی سالهای سال سخت کار کرده و اوقات فراغت خود را صرف توسعه نظریه خود کرد، نظریه ای که بعدها از سوی کلیسا با برچسب ارتداد و الحاد محکوم شد. چرا که این نظریه بشریت و زمین را از جایگاه مرکزی جهان خارج کرده بود.
نمونه انقلابی وی براساس محاسبات ریاضی پیچیده و مشاهدات آسمانها با چشم غیر مسلح بود چرا که در آن زمان تلسکوپ اختراع نشده بود. پس از مرگ وی جسدش در یک قبر بی نام در طبقه تحتاتی کلیسای جامع فرومبورگ، شمال لهستان قرار گرفت، درحالی که محل دقیق آن مشخص نبود. چند روز پیش طی مراسمی جسد وی با آب مقدس از سوی عالی مرتبه ترین روحانیون لهستان تقدیس شد و با تشریفات فراوان تابوت وی به داخل این کلیسا حمل شد و در محلی قرار گرفت که بخشهایی از جمجمه و دیگر استخوانهای وی در سال 2005 کشف شده بود.
اکنون یک سنگ سیاه گرانیت که روی قبر وی قرار دارد وی را به عنوان پایه گذار نظریه خورشید مرکزی و یک روحانی کلیسایی ( مقامی پایین تر از کشیش) معرفی می کند. این سنگ قبر با الگوی نظام خورشیدی که دارای یک خورشید طلایی است که شش سیاره دور آن قرار گرفته اند تزئین شده است.
در سال 2004 با درخواست بسیار یک اسقف محلی، دانشمندان آغاز به جستجوی بقایای جسد این ستاره شناس کردند و در نهایت یک جمجمه و چند استخوان از کوپرنیک 70 ساله در زمان مرگ را کشف کردند و با تحقیقات بیشتر روی استخوان شکسته بینی کوپرنیک و چند ویژگی دیگر شباهت آن را به پرتره ای که وی از خود کشیده بود را بیشتر نشان می داد.در تحقیقات بیشتر با انجام آزمایشات DNA از دندان و استخوانها با موهایی که در یکی از کتابهای کوپرنیک وجود داشت مشخص شد دانشمندان در نهایت بقایای جسد کوپرنیک را کشف کرده اند. این نمایش با شکوه کلیسای کاتولیک 18 سال پس از آن صورت گرفت که واتیکان از گالیله ستاره شناس ایتالیایی اعاده حیثیت کرد .

"قرن بیستم" قرن شکوفایی فلسفه‌های مرتبه دوم است
مهر: عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی حکمت و فلسفه ایران با اشاره به تردید در مورد شکوفایی فرافلسفه در قرن بیستم گفت: قرن بیستم قرن شکوفایی فلسفه‌های مرتبه دوم، از قبیل فلسفه‌های ذهن، علم، دین و اخلاق است.
   دکتر سروش دباغ در مورد این سؤال که اگرفرافلسفه را پژوهشی در مبانی و معانی و اهداف و محدودیتهای فلسفه بدانیم، آیا می‌توان قایل به جدایی فرافلسفه از فلسفه باشیم؟ گفت: به یک معنا می‌شود تفکیک کرد. یعنی به این معنا که بگوییم فرافلسفه یک درجه یا مرتبه فراتراز فلسفه است. یعنی مبادی و مبانی وجودشناختی و معرفت‌شناختی و دلالت‌شناختی آن را می‌کاود و تنقیح می‌کند و از حدود و ثغورش سراغ می‌گیرد. به این معنا می‌شود گفت که انفکاک میان فرافلسفه و فلسفه وجود دارد.
وی افزود: اما با این توضیح که فرافلسفه ناظر به فلسفه است یا به تعبیر دقیقتر ناظر به فعالیت فلسفی فلسفه در طول تاریخ است . دقیقاً مثل این می‌ماند که شما در فلسفه علم فعالیت عالمان را که یک فعالیت جمعی و جاری است مدنظر قرار بدهید و راجع به آن تأمل و تفحص بکنید. به همین سیاق حتی می‌شود فعالیتهای فلاسفه را ابژه فلسفیدن قرارداد و راجع به آن سخن گفت. همان چیزی که از آن به عنوان فرافلسفه تعبیر می‌کنند.
 عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در این باره که آیا می‌توان قرن بیستم را شکوفاترین قرن در زمینه فهم مبادی و محدودیتهای فلسفه دانست؟ آیا فلسفه قرن بیستم عمدتاً فرافلسفه است؟ اظهارداشت: نمی‌شود گفت که این قرن عمدتاً فرافلسفه است اما می‌توان گفت که از قرن هجدهم به این طرف حدود و ثغور قوه عاقله و محدودیتهای قوه عاقله ما در دستور کار فلسفه قرار گرفت، آنچه که به فلسفه نقادانه هم معروف است. این نوع تفکر نوع دیگری از فلسفیدن است که در دستور کار فلاسفه قرار گرفت. در قرن بیستم هم این موضوع ادامه پیدا کرد و از مباحث و مناظر مختلف به این قصه پرداخته شد.
 این محقق و پژوهشگر در ادامه تصریح کرد: اما اینکه قرن شکوفایی فرافلسفه باشد تردید دارم ولی می‌توانم بگویم قرن شکوفایی فلسفه‌های مرتبه دوم، از قبیل فلسفه ذهن ،علم، دین و اخلاق است. به عنوان مثال در سال 1903 کتاب "اصول اخلاق" مور را می‌شود سرآغاز فلسفه اخلاق دانست که به سالهای ابتدایی قرن بیستم برمی‌گردد. کارهایی از این دست در حوزه فلسفه ذهن، علم و دین هم انجام گرفته اما همه اینها را شاید به طور مشخص نتوان فرافلسفه نامید. یک نوع کند  و کاوهای فلسفی نوین می‌شود نامید که با آنچه که پیش از این صورت می‌گرفت متفاوت بود.
 این نویسنده و مترجم خاطرنشان کرد: اما توسعاً می‌شود گفت که این نوع کند  وکاوهای فلسفی سابقه چندانی نداشته در عین حال فرافلسفه هم شاخه‌ای بوده که به آن پرداخته شده است. اینکه بگوییم مشخصاً قرن شکوفایی فرافلسفه بوده تردید دارم اما اگر مرادتان این بوده که نوعی دیگر از فلسفیدن که به فلسفه نقادانه یا فلسفه درجه دوم یا از مرتبه دوم معروف است مطرح شده، می‌شود گفت بله، قرن بیستم قرن شکوفایی این نوع فلسفه و اینگونه نگاه کردن به کار و بار فلسفی در عالم است



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: کانت , کارل مارکس , هگل , ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 1014
نویسنده : آوا فتوحی

پرش به: ناوبری, جستجو

فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثه‌ای است که از جنبش‌ها، نظریّه‌ها و فلسفه‌های گوناگونی تشکیل شده‌است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسائل زنان مبارزه می‌کند. به هرحال نکته‌ای که باید بدان توجه داشت این است که فمینیسم به معنای برابری (حقوق) زن و مرد ـو نه برابری زن و مردـ است که همان‌طور که مشخص است هر کدام تفاوت‌ها و برتری‌هایی نسبت به یکدیگر دارند.

واژهٔ فمینیسم را نخستین بار شارل فوریه، سوسیالیست قرن نوزدهم، برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.

فمینیسم مجموعهٔ گسترده‌ای از نظریات اجتماعی، جنبش‌های سیاسی، و بینش‌های فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شده‌ یا از زنان الهام گرفته‌ شده، مخصوصاً در زمینهٔ شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن‌ها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیش‌ترین تمرکز خود را معطوف به تهدید نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌برد حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند.

در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده‌است.

فمینیست‌های اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل فمینیسم» می‌نامند. نهضت‌های حق‌طلبانهٔ زنان تا سال ۱۹۶۰ جزو موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد می‌کند، بدون این‌که لزوماً به وضعیت نامساعد آن‌ها اشاره کند و یا مردان را از این بابت سرزنش کند. موج اوّل فمینیستی با روشنگری‌های مری ولستون کرافت و بیانیهٔ ۳۰۰ صفحه‌ای‌اش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد. یکی از کمپین‏‌های عموماً موفق فمینیست‏‌ها، جنبش دستیابی به حق رأی بود که به وسیلهٔ فعالانی چون املین پنکهرست رهبری می‏‌شد. پنکهرست جزو دسته‏‌ای از زنان بود که پیش از جنگ جهانی اول در کمپین بعضاً خشونت‏‌آمیزی برای دستیابی به حق رأی برای زنان فعالیت می‏‌کردند. زنان انگلیسی و آلمانی در پایان جنگ جهانی اول به حق رأی دست پیدا کردند، اما در فرانسه و ایتالیا، تا پایان جنگ جهانی دوم حق رأی نداشتند.

با این وجود، با استیفای حق رأی به زنان، بحث حضور زنان در حوزه‏ٔ عمومی پایان نیافت و مدت‏‌ها پس از این بود که زنان توانستند در عرصه‏ٔ عمومی (هم‌چون کار در ادارات دولتی) شرکتی فعال‏‌تر داشته‌باشند. در همین راستا و پس از موفقیت کمپین حق رأی زنان، برخی از زنان موج دومی را به راه انداختند که بر محدودیت‏‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حاکم بر زنان تمرکز داشت. این مرحله از فمینیسم، به ویژه در فرانسه و انگلستان، به واسطه‏ٔ آثار سیمون دو بووار و ویرجینیا وولف تاثیرگذار بود. هر دوی این نویسندگان، زنان را به پیگیری حقوق فرهنگی خود، فراتر از صرف حقوق سیاسی، تشویق می‏‌کردند. در اواخر قرن بیستم، نویسندگانی چون جولیا کریستوا، لوس ایریگری و سایرین در موج سوم فمینیسم، نویسندگانی چون دو بووار را به خاطر نادیده گرفتن ساختارهای ژرف زبان و ناخودآگاه انسان که به باور موج سوم مانع آزادی زنان است، نقد کرده‏‌اند. این نویسندگان تأکید بیشتری بر زنانگی و ویژگی‏‌های بدن زنان دارند و بر این باورند که نویسندگان موج دوم، هم‌چنان مردان را مدل زنان قرار داده‏‌اند و ساختارهای مردانه‏ٔ زبان را به قدر کافی نکاویده‏‌اند. موج سوم در زمینه‏‌های متعددی بروز پیدا کرده است، اما هم‌چنان ملهم از تم‏‌های فمینیسم در موج‏‌های اول و دوم خود است.

فمینیسم سعی می‌کند تا ضمن درک دلایل نابرابری‌های موجود، تمرکز خود را به سیاست‌های جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.

موضوع‌های کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیء‌انگاری، بی‌داد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعالان فمینیست به مواردی مانند برابری جنسیتی، حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی می‌پردازند.

جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیت‌ها، مقام و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم این‌که بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بوده‌اند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیست‌ها زن هستند.

تمام فمینیست‌ها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستم‌دیدگی و روش‌های مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده‌است.

فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّه برانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایت‌های مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.[۱]

 

خاستگاه‌ها

در طول تاریخ حامیان برابری جنسیت‌ها و حقوق زنان را می‌توان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایت‌های بیشتر از زنان و آزادی‌های بیش‌تر در امور زنان می‌شد و کریستین د پیزان، اولین نویسندهٔ حرفه‌ای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوشش‌هایی که جهت محدود کردن ارث‌بری زنان و عضویت در اتحادیه انجام می‌گرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفهٔ گسترده و جنبش اجتماعی نگذشته‌است.

تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش، اغلب باز می‌گردد به روشنگری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی می‌کردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدل‌بورخ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامه‌هایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی شد. مری ولستون‌کرافت (یک حمایت کننده از حقوق زنان) در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عامل‌هایی است که بدون شک می‌تواند فمینیست نامیده شود.

فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونه‌ای افزون‌تر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمان‌خواه در سال ۱۸۳۷ کلمهٔ «فمینیسم» را اختراع کرد و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همهٔ جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمان‌یافته، تاریخ‌گذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر کرد.

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصاً در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همهٔ آن‌ها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاش‌های جنگی‌شان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهارده‌گانه وودرا ویلسون خود تصمیم‌گیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.

گرایش‌های فمینیسم

برخی از تئوری‌های فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقولهٔ خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار می‌دهند. سایر تئوری‌ها (به جای ارائهٔ تعدد جنسیت‌ها) مذکر/مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخه‌ای مورد تحقیق قرار می‌دهند. معذلک دیگر تئوری‌های فمینیستی مفهوم «زن» را به صورت عادی تلقی و تحلیل‌ها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه می‌کنند و بیشتر جنبش‌های اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج می‌کنند. سال‌هاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کرده‌است. جنبش‌های فمینیستی اولیه اغلب موج اولیه فمینیست‌ها، و فمینیست‌های حدوداً بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیست‌ها نامیده می‌شوند. اخیراً، در حالی که موج دوم فمینیست‌ها هنوز فعال هستند بعضی از فمینیست‌های جوان‌تر خود را به عنوان موج سوم فمینیست‌ها معرفی کرده‌اند.

وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرم‌های فمینیسم را شناسایی می‌کند؛ تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» می‌نامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهندهٔ برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر می‌گیرد. فمینیست‌های طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح می‌دهند که بر روی حمایت‌های قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت می‌کنند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصاً، حق تولید و مصرف نقاشی‌های مستهجن) حمایت می‌کنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیسم می‌باشد، کمینر هر دو جریان محافظه‌کار و تساوی‌گرا را در محدودهٔ موج اول و موج دوم فمینیسم شناسایی می‌کند.

بعضی از فمینیست‌ها معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی، خودشان ساختهای اجتماعی هستند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیست‌ها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدایی نجات بشریت است(یعنی، آزادی مردان به مانند آزادی زنان است.).

دربارهٔ فمینیسم، در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصراً برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیلهٔ پدرسالاری و یا سرمایه‌داری و اعتقاد به این که آن‌ها با هم مترادف هستند وجود دارد.

ارتباط با جنبش‌های دیگر

برخی از فمینیست‌ها با اعتقاد به گفتهٔ مارتین لوتر کینگ، که می‌گوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همه‌جاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست در پی می‌گیرند. به اعتقاد آن‌ها، بعضی فمینیست‌های خودشناخته، دیگر جنبش‌ها، همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنس‌خواهی را مورد حمایت قرار می‌دهند. در همین زمان، بسیاری از فمینیست‌های سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد مورد انتقاد قرار می‌دهند. این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است. بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژهٔ زن گرایی را برای دیدگاه‌های خود ترجیح می‌دهند.

فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس‌خواهی و تغییر جنسیت مرتبط شده‌است و در مواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق است. برخی از فمینیست‌ها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط هستند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن می‌بینند. افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی داده‌اند از برخی گردآوری‌ها و وقایع فقط- زنان محروم شده و توسط عده‌ای از فمینیست‌ها که می‌گویند «کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد می‌شود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان می‌شود نیست»، طرد می‌شوند. این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت داده‌اند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع می‌شود. یعنی اشخاصی که از این که کشمکش‌های سیاسی و اجتماعی‌شان با فمینیست‌ها مرتبط شود و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت داده‌اند شکلی ازپدر سالاری است حمایت می‌کنند. (فمینیسم تغییر و مطالعات جنسیتی را مشاهده نمایید.)

در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده و پانزدهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده شکاف ایجاد شد. اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقایی-آمریکایی اهدا نمود. الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی. آنتونی و دیگران، مدعی شدند که مردان سیاه‌پوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود. از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح قانون اساسی ایالات متحده تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدایی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان آمریکایی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.

فمینیسم مدرن

بسیاری از فمینیست‌ها معتقدند که در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبش‌ها راجع به شدت مسایل جاری، این که مشکلات چه هستند و چگونه می‌توان آن‌ها را حل کرد، اختلافاتی وجود دارد.

از سوی دیگر افراطی‌هایی مانند برخی از فمینیست‌های طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی، وجود دارند که استدلال می‌کنند که جامعهٔ انسانی با تعداد کم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون کریستینا هاف سامرز یا کمیل پاگلیا وجود دارند که خود را به عنوان فمینیست می‌شناسند اما جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می‌کنند.

مشکل بسیاری از فمینیست‌ها، استفاده از واژهٔ «فمینیست» در مورد گروه‌ها یا مردمی است که در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیت‌ها درمانده‌اند. برخی از فمینیست‌ها، همچون کاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب «حمایت از هرزه‌گر و شهوت‌ران») تاکید می‌کنند که واژهٔ فمینیسم باید همان قدر ساده تعریف شود که می‌گوییم «زنان هم انسان هستند». نظریاتی که به جای متحد کردن جنس‌ها، آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کنند به اعتقاد این افراد به جای «فمینیست» بودن «جنس‌گرا» هستند.

همچنین مشاجراتی میان فمینیست‌های تفاوت‌گرا همچون کارول گیلیگان و کسانی که معتقدند تفاوت‌های غیر ضروری مابین جنس‌ها وجود دارد، موجود است. فمینیست‌های تفاوت‌گرا معتقدند که فرق‌های مهمی بین جنس‌ها وجود. این فرق‌ها ممکن است ذاتی باشند یا نباشند اما نمی‌توانند نادیده گرفته شوند.


ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را به صورت جامع تجزیه و تحلیل می‌کند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می‌کند که قدرت بر روی زندگی، کنترل بر روی لذت و غلبه بر شادی را گرامی می‌دارد. مطابق نظر فرنچ، «تنها ابداع یک سیرت که به نسل بشر اجازه خواهد داد به سادگی زنده بماند کافی نیست. بقا زمانی که مستلزم وجودی آن یک حالت بدبختی باشد یک شر است. بلکه زمانی شایسته است که باقی ماندن و ادامه دادن حیات، خوشی/لذت هدف آن باشد». مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر به‌عنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، کوته فکر و پر رو تقلیل یافته‌است. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی که درگیر قدرت (برای مردان) یا فداکاری(برای زنان) می‌شود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسألهٔ سطحی و پوچ توصیف می‌شود. اما لذت از دایرهٔ پیگردهای جدی یا اغراض، خارج نیست، به واقع، لذت در آن‌ها پیدا می‌شود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است که ماریلین فرنچ به عنوان یک جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته‌است، پیشنهاد می‌کند.

کارول تاوریس، مولف «خشم: احساس بد تعبیر شده» و «عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل می‌باشند»، مدعی است که در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته می‌شوند و زنان همواره در آمریکای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.

 



:: موضوعات مرتبط: مکاتب , ,
:: برچسب‌ها: فمینیسم ,
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
بازدید : 802
نویسنده : آوا فتوحی

سید احمد اصفهانی متخلص به هاتف از سادات حسینی است

اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها بر میاید از قصبه اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند

هاتف در نیمه اول قرن دوازده هم در اصفهان زاده شد و در جوانی به تحصیل ریاضی و حکمت و طب پرداخت و در این فنون گویا از محضر میرزا محمد نصر اصفهانی استفاده کرده است . و در شعر استاد راهنمای او مشتاق بوده است

در حلقه درس این دو استاد  با صباحی و اذر و صهبا دوستی تمام یافته و رشته این دوستی تا پایان عمر پایدار ماند و چنانک از برخی اشعار او بر میاید وی در آخر عمر به یک جا قرار نداشته و غالبا بین شهر های اصفهان ، قم و کاشان در سفر و رفت و آمد بوده و سرانجام در سال 1163 - 1198 هجری - در قم چشم از جهان فرو بست و در همانجا به خاک سپرده شده است

هاتف یکی از معروف ترین شاعران دوره زندیه است . وی در سرودن انواع غزل و قصیده ، رباعی و ترجیح بند تواناست . از او قصاید و قطعاتی نیز به زبان عربی بر جای مانده است

هاتف از نظر لفظ و معنی پیرو سعدی است . غزلهای  وی از غزلهای شیخ ماثر است و گاهی تعبیرات سعدی را با بیانی دیگر در ابیات خو مینشاند . هر چند که هاتف در شیوه سخن سرایی ، سبک عراقی را برگزیده است اما از نفوذ شیوه سخن سرایان عهد خود نیز بر کنار نمانده و غزلهای وی در زیر نفوذ شیوه شعرایی مانند کلیم و صائب ردیف های اسمی پیدا کرده ایت و در دیوان او غزل بی ردیف نادر است ولی قصاید وی هیچکدام ردیف ندارد

شهرت عمده هاتف به واسطه ترجیح بند عرفانی اوست که بهترین نمونه های اسن شعر به شمار میرود ، این ترجیح بند عارفانه به لحاظ اسلوب کلام ترکیب الفاظ و هم از لحاظ معانی و مفاهیم لطیف نظر همه سخن سنجان را به خود جلب کرده و موجب شهرت هاتف گردیده است 0

ای فدای تو هم دل و هم جان                        وی نثار رهت همین و همان

دل فدای تو چون تویی دلبر                         جان نثار تو چون تویی جانان3

دل رهاندن ز دست تو مشکل                       جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب                          درد عشق تو‚ درد بی درمان

بندگانیم جهان و دل بر کف                        چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر دل صلح داری اینک دل                        ور سر جنگ داری اینک جان

دوش از سوز عشق و جذبه شوق               هر طرف می شتافتم حیران

اخر کار شوق دیدارم                               سوی دیر مغانم کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم                         روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب                    دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی                       به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذرا و گل رخسار                 همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط              شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی                     مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور                  خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی                        شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند:                  عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب               گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست                  ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش        سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی                   به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا                 همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او          وحده لااله الاهو

 

دوش رفتم به کوی باده فروش                   ز آتش عشق دل به جوش و خروش

محفلی نغز دیدم و روشن                         میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف                   باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش                 پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی                    دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی                          چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیالک                        پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر              آرزوی دو کون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم:                      ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند                      درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت:                ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت                   دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده                  و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش                 آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر               ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم                   فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم              مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت                  این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او        وحده لااله الاهو



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,

تعداد صفحات : 124


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com