عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 10 بهمن 1393
بازدید : 519
نویسنده : آوا فتوحی


نمـــي تواني به کسي بگويي
از دوست داشتن يک نفــر خودداري کند
دوست داشتن
با چيـــزهاي ديگر
خيــــلي فرق مي کند ..



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: مارگارت آتوود ,
تاریخ : جمعه 10 بهمن 1393
بازدید : 500
نویسنده : آوا فتوحی

در جاده مه آلود زندگی‌
پی‌ نور می‌ گشتم
پی‌ پروانه ها و مرغان مهاجر
افسوس که ندانستم نور در تيرگی‌ نمی‌ تابد و
اين نمناکی‌ غمبار ، بال پروانه را می‌ آزارد
و مرغان مهاجر را از مقصد دور
پس دست بر ديوارها گرفتم تا راه خويش بجويم
غافل از اين که ديوارها به بيراهه ميروند
... با خوشباوری‌ سفيهانه به پشتوانه اعتماد به همسفران
سينه سپر کردم در جلوی‌ ايشان از حوادث روی ندادنی
و بی‌ توجه به سوزش پی‌ در پی‌ پشت به چاقوی‌ نامرديشان
تا آنکه خون بدرقه گاهم بهم فهماند :
اعتماد نکن , دل نسوزان ,خوش باور مباش و مهر نورز
در اين ورطه سهمگين تند بادهای‌ بی‌ مهری‌
زورق خويش را محکم گير که خود راه نجات خويشتنی‌

((م.د اوستا))



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: اوستا , ,
تاریخ : جمعه 10 بهمن 1393
بازدید : 481
نویسنده : آوا فتوحی

شعری از مجموعه ی تنیدن، نشر پاریس

بگو پزشک زن بیاید
سرنگ را
در سوراخ های تنم
در عصب های تاریخی ام
در های های ام فرو کند
درنیاورد چه؟
جاهای خالی تنم را گرفتند
و چند شیهه اسب
و یک اصالت ناب
در آن فرو کردند فرو
هر کس
هر جای شهر
کلنگی بر زمین می زند
من درد می گیرم
شده ام شعر فارسی
بعضی جاهایم خیلی قطور
بعضی جاهایم به باریکی مو
هو می کشم هو
کو پزشک بپرسم:
چند بار
هفته ای دوش می گیرد
حکومت ها
اول در اتاق خواب سقوط می کنند
همین سقوط
به محمد رضا پهلوی گفت :
برو دماغت نازنین ات را عمل کن
خوب می شوی
لامصب این زندگی
گیر کرده در سوراخ تنگ سرنگ
ما خانوادگی آدم های گرمی هستیم
به زیبایی می گوییم :
هو
یک بار هم به دیوان حافظ گفتم بقالی
و پیر را دیدم کنار مغبچه دنبال سرّ میان می گشت
گفتم التوبه معشوقه ام رم کرد و رفت
گفتم استغفرالله مادر بزرگم مرد
ای تف به ذاتت
من که هر شب با یکی از پرستارها ازدواج می کنم
اما با یکی شان
هر شب ازدواج می کنم
هرگز ندیدم اینجا
کسی روی قبرش
تاریخ اولین معاشقه اش را بنویسد
و تشکر کند
از کسی که برای اولین بار
فریب اش داد



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: علی رضا نوری , ,
تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 517
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 433
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

 

قرار است تا کی...

قرار است تا کی از پشت شیشه ها به آفتاب نگاه کنیم؟
به نرده ها که روبه روی ما هستند
انگار کن برف افتاده روی آدرس¬ها

تخیل مرده دنبال دفتر نمی گردد

در پشت یک عبارت یک دنیا در پشت یک سلام
اقیانوس کنار اقیانوس
پس این نقشه ها را بردارید
که شهرها یکی شماره ها یکی ست همه
و خورشید پیراهن خزه به تن دارد
که دلتنگی ها به این سرعت به یاد می آیند
با این کیف سیاه در خیابان ها چقدر و کوچه ها چقدر بگردم من
نه کارد در جای دیگری گیر دارد به عهده ی من نیست
تابلوها شامل توقف، ایست، به مرگ چند متر نمانده است، آهسته.



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 411
نویسنده : آوا فتوحی



:: برچسب‌ها: چارلی چاپلین , قهرمان , ,
تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 414
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 622
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 518
نویسنده : آوا فتوحی

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست

نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: وحشی بافقی , دین , بیمار , عقل , آتش , غم , شهرت , شهر , ,
تاریخ : دو شنبه 29 دی 1393
بازدید : 475
نویسنده : آوا فتوحی

صدای شکسته

دم غروب بود
ساز زن کنار آبادي نشست .
زمزمه اي کرد
حرفي گفت
زخمه غمي
بر تار غروب نواخت
پرنده گفت :
چرا آوازش بر نمي آيد
باد گفت :
صدايش شکسته است .

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: دکتر اسمائیل یورد شاهیان , استاد , دانشگاه , تبریز , تهران , ایران , ارومیه , ,

تعداد صفحات : 124


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com